بعدظهر گرم تابستان بود دردوردستها روی زمین از گرمای آ فتاب سراب دیده میشد۰ولی آ فتاب بسرعت داشت خودش را بغرب میرساندکه غروب کند تا کمی هوا خنک شود۰زمان دسته درو بود۰در این زمان بچه ها وزنان که توانا یی کار سخت درو د سته برداری وپشته کشی ندا شتند خوشه چینی مکردند ۰آ خرکار آنرا برپشت میگرفتند ویا روی سرشان میگذاشتند بخانه حمل میکردند میکوبیدند باد میداند تا گندم را از کاه جدا کرده وبرای آرد کردن یا فروش آ ماده کنند۰بچه های خانواده من هم آ نروز همین کار را کرده بودند ومادرم گندم را که شاید چهار پنچ کیلومیشد روی سرش گذاشت رفت کمی چیزهای ضروری بچه ها را خرید کند۰ در ده محمد آباد دو تا مغازه بقا لی بود۰ یکی صاحبش مش مهدی نام داشت پسرعموی مادرم بودکه گویا با همدیگر جر وبحثی کرده بودند در نتیجه بمغازه دیگرکه صا حبش نورا لله نام داشت رفت۰ مسیررفتن بمغازه نورا لله ازمیدان ده میگذشت۰ زمانیکه مادر بسمت مغازه نورا لله میرفته مش مهدی او را میبیند ، منتظر میشود تا مادر از خرید بر گردد در مغازه اش را قفل میکندوبسمت خانه ما میاید۰ ازهمان میدان ده که بسمت خانه میامد شروع به فریاد وفحا شی میکند ۰مادرم صدایش را که میشنود از خانه بیرون میاید ومیپرسد پسرعمو به کی داری بد و بیرا میگی۰حالادیگرهمه همسایه ها از خانه هایشان بیرون آمده بودند تا ببینند سروصدا برای چیست ۰دعوا به عوج رسیده مش مهدی بسیار عصبانی ،مرتب کلاه شاپویش را از سر برمیداردو کف دستش را با آ ب دهانش خیس کرده چندتا موی پرا کنده سرش را چرب میکند ۰که ناگهان باد ملایمی میوزد وکلاه مش مهدی را ازسرش برمیدارد میبرد وهمسایه ها مخصوصان بچه های وجوانان با صدای بلند میخندند ومش مهدی بادش میخوابد وبرمیگردد۰