پا منبری

پاییزیک کمی زود جاده را برای شروع زمستان هموارکرده اولین برف باریده بودوهمه جا سفید بود۰تقریبان منطقه داشت درخواب زمستانی فرومیرفت۰روزهای پنجشنبه تا ظهربیشترمدرسه نمیرفتم۰وقتی ازمدرسه بیرون آ مدم پدرم را همراه دونفردیگرکه ازمردم محل به نظر نمیامدند دیدم۰دفتروکتا ب را دورکمرزیربولیزم قراردادم وخود را به آ نها رساندم۰
وقتی به آ نها رسیدم سید رمضان همکلا سی کلاس چهارم در ده محمدآ باد را همراه پدرش که من ا سم حقیقیش را نمیدا نستم ولی معروف به سید گدا بود شناختم۰ سید گدا چنانکه از اسمش پیدا ست کاری جزگدایی نداشت وبا کمک مردم ده زند گی میکرد۰بعد ازسلام واحوالپرسی کوتاه متوجه شدم پدروپسرازقطارتهران، گرگان پیاده و نمیدانستند به کجا میخواهند بروند وسرگردان که پدرم آ نها را می بیند وازآ نها میخواهد که به خانه ما بیایند۰ سید رمضان میگفت من دیکر داشتم از پیدا کردن آشنایی که ما را به خانه اش ببرد نا امید میشدم ناگهان مش مختار را دیدم۰سر صحبت را با سید رمضان باز کردم در مورد خودش وهمکلاسیهای دیگر ۰اواز چندنفراسم برد که پدرشان کشاورزان صاحب نسق بودند ودستشان به دهنشان میرسید برای پسرهایشان دوچرخه خریده که آ نها به شهر گرمسار و یا ده کردوان دبیرستان بروند۰دخترها اکثران دیگر درس نمیخوانند وبعضی ازآ نها شوهرکرده بودند۰ چند نفر هم از جمله خودش ترک تحصیل کرده وکارهای مختلف انجام میدهند ۰ وفوری گفت خیلی دلم میخواست مدرسه را دامه میدادم ا فسوس که آ قام نگذاشت ۰وقتی کلاس ششم را تمام کردم وادارم کرد نوحه ، مرثیه، اشعار مذهبی و تعزیه خواندن یاد بگیرم وهمراهش سرخرمن کندم، زمین خربزه یا پنبه زمان برداشت محصول بروم ۰اشعارمذهبی بخوا نم مردم صدقه بدهندو مادرم با همین صدقه ها چراغ خانه ما را روشن نگاه میدارد۰غرق صحبتهای او بودم که متوجه شدم به خانه رسید یم۰
خانه ما سه اطاق داشت که در سه مرحله ساخته شده اولی خیلی کوچک با یک درخت در وسط آ ن ، دومی بیست وچهارمترمساحت داشت سقفش بلند ویک اطاق درست حسابی بود، اطاق سوم مثل اطاق دوم ولی مدرنتربا پنجره بزرگتر گچکاری شده واطاق مهمانی خوانده میشد۰ نمای بیرونی خانه واطراف درب وردی که آ هنی وسبز رنگ بود با سنگ مالون کار شده بود۰از درب آ هنی وارد ایوانی میشدی که درب همه اطاقها به آن باز میشد۰
ماه رمضان بود۰مادرم مشغول پختن غذا برای ا فطا ری وآ تش برای گرم کردن اطاق بود۰ با رسیدن ما به خانه ودیدن مهمانها ا زمن خواست هیزم بیشتری بیاورم تا آ تش برای اطاق مهمانی که یک ماهی از گچکاری آ ن نمیگذشت کافی باشد۰
اطاق مهما نی با دو تخته قالیچه که پدرزمان مسافرت به مشهد خریده بود ویک تخته گلیم نقش فرش شده بود۰من یک گلیمچه کوچک پنبه ای دروسط اطاق پهن ومنقل پرازآ تش که مادرم آ ماده کرده روی آ ن قرار دادم۰پدرم با سید درمورد مسایل مذهبی مشغول گفتگوبودوسیدازصدای خوش پسرش تعریف میکرد۰خلاصه پدرم قرارگذاشت بعدازخوردن ا فطاری با هم به مسجد محل بروندوسید رمضان میتواندهنرش را باخواندن یک پامنبری سوزناک ابرازنماید۰
بدلیل درس خواندن آ ن شب به مسجد نرفتم با وجود اینکه خیلی دلم میخواست پا منبری خواندن سید رمضان را بشنوم۰ چند ساعت ازشب نگذشته بود که آ نها از مسجد برگشتند مادرسرگرم پختن غذا برای سحری شد من وپدرهم جا ی خواب برای خودم ومهمانها آ ماده کردیم وقراربراین شد با سید وپسرش در اطاق مهمانی بخوابم۰ وقتی زیرلحا فم خزیدم نمیدانم کی خوابم برد ویا بی هوش شدم اما ناگهان احساس سنگینی قفسه سینه ام بیدارم کرد۰خواب نبودم ولی توانایی بلند شدن هم نداشتم۰شنیده بودم بختک روی آ دم میافتد خوا ستم خودم را کمی به بی خیالی درمورد بختک وخرا فات اینچنینی بزنم وبخوابم اما نتوانستم ۰ناگهان بیاد درس شیمی ،گازکربنیک ،اتش، اطا ق تازه گچکاری شده درب بسته اطاق وخفه گی ا فتادم۰خواستم ازجایم بلند شوم نتوانستم به خودم گفتم ا گرنتوانم خودم را به درب برسانم وآ نرا باز کنم همه ما خفه میشویم ۰تلاشم را کردم چند متری با درب بیشتر فاصله نداشتم خزیدم و با هرسختی که بود پای درب به دستم رسید به سمت خودم کشیدم درب باز شد وهوای تازه جان تازه به من داد روی دو پایم وسط چهارچوب درب بلند شدم  هنوزکامل نایستاده بودم که با تمام قد به سمت ایوان روی برفها افتادم۰پدرومادربا شنیدن صدا خودشانرا بمن رساندند مادرم کمک کرد تا به اطاق دیگر زیر کرسی بروم وپدرم سید وپسرش را که کاملان بیهوش بودند به ایوان کشید آ نها خیلی زود بهوش آ مدند ۰ آ نها به همان اطاق مهمانی رفتنند ودیگرنخوابیدند سحری خوردند به صدای دعایکه از رادیو پخش میشد گوش دادند۰فردا صبح پدر سید وپسرش را به ده دیگری برد۰