پیش بینی شماره ۱

پدرم مرد بسیارزحمتکش ، پرکاروآ بروداری بودوسخت ناراحت میشدا گرمیفهمید بچه هایش به کسی بی احترامی کرده، آ زا ری رسانده ،ویا کاری گه شایسته آ نها نیست ا نجام داده اند۰روزهای عید خانه ما شلوغ بود۰ رفت وآ مد عید دیدنی فامیل ومردم محلی برقرار ۰ برادربزرگم که معلم بود نیزازتهران برای گزراندن تعطیلات عید ودیدارپدرومادر همراه زن وبچه اش آمده بود۰ ا فراد خانواده ما هیچکدام سیگاری نبودند ولی کنار سفره هفت سین یکی دوتا زیرسیگاری برای مهمانها قرار داشت۰نمیدانم چطوری پدرم متوجه شد که برادرم عزت ته سیگاری اززیر سیگاری برداشه وادای سیگار کشیدن را در آ ورده۰
بین دیوار باغمان وخاکریز راه آهن که یک درخت توت کوچک نیز قرار داشت من همراه عزت وماشاالله یک زمین فوتبال گل کوچک درست کرده با لنگه کفش کهنه یا قطعه لباسی دروازه را مشخص کرده گاهی بازی میکردیم۰ آ نروزهم که آ ن دوتاسر گرم بازی بودند۰من هم با آ نها بازی میکردم وگاهی به دستورهای مادرم گوش میدادم که باید برای مهمانها چای میبردم ،استکانها را جمع میکردم ۰ بعد ازرفتن مهمانها دیگه کمی خلوت شده ومن سرگرم بازی بودم که پدرم را دیدم بسمت ما میا ید دستها یش پشتش قرارداشت۰عزت که ازما نزدیکتربه اوبود راصدا کردوگفت دلیل کجا ست وادامه داد وپرسید ماشا الله کو وحالادیگه کاملان نزدیک شده ناگهان دستش از پشتش همراه ترکه ظاهر شد وزد برسرعزت وما فریادهای او رامیشنیدیم که میگفت بابا جان فقط ازسرم نزن وپدرم میگفت بازهم سیگارمیکشی؟
اکثردانش آ موزان که ایستگاه راه آ هن مدرسه میرفتند ظهر برای ناهاربه دهگردان برمیگشتند۰ دربین راه آخرده خانه شخصی بنام فیلامی قرارداشت۰آ قای فیلامی سگی داشت بسیارپرسروصدا بعضی ازبچه ها هنگام عبورازآ ن قسمت با انداختن سنک ودرآوردن صدای سگ سعی میکردند شوروهیجان سگ را بیشتر وبا فراروگریزاز حملات سگ واغتراض صاحب آ ن برای خود سرگرمی ایجاد میکردند۰ من که تقریبان بزرگترازهمه بودم هیچوقت دراین بازی بچه ها شرکت نمیکردم وسعی داشتم فاصله ام را با آنها حفظ کنم وگاه بچه هارا ازانجام این کار منع میکردم ۰میگفتم این کار را نکنید آخه بعد از ظهرا ست آ قای فیلامی بدبخت خوابیده کسی گوشش به حرفم بدهکار نبود بازی خودشان رامیکردن وشاید سگ هم منتظراین بازی حمله وفرار بود۰یکروزصبح که تازه این بازی بچه ها با سگ تمام شده ولی صدای سگ هنوزمیا مد ومن چند متر بیشتر ازآ ن محل فاصله نداشتم متوجه آ قای فیلامی شدم که بسمت من میاید وبدترین فحشها را میدهد۰ من که خود را بی تقصیرمیدانستم از او پرسیدم آ قای فیلامی به چه کسی دارید فحش میدهید۰او بافریاد گفت به تو به همه تون و درجوابش گفتم من که کاری نکردم همه آ ن فحشها به خودت مرا تهدید کرد ورفت خانه اش۰ظهر که برای ناهار به خانه برگشتم ما درم سفره را چیده وآ ماده غذا خوردن بودم که پدرم وارد شد با نوع پرت کردن دوچرخه اش پایین ایوان و نگاه عصبا نیش شصتم با خبر شد که آ قای فیلامی نانم را دو آتشه پخته۰ پدرم پرسید تو با سگ مردم چه کارداری ؟ من فوری از جایم بلند شدم وگفتم من هیچکاری نکردم اگر مرا برای کار نکرده ام بزنی تلافی میکنم ۰مادرم پیاپی میگفت حالا بگزاربچه غذایش را بخورد مدرسه اش دیر میشودعصرکه ازمدرسه برگشت با هم در این مورد صحبت کنید اما پدر کوتاه نمیامد من که متوجه خشم پدربودم جای مقاومت وماندن ندیدم از درب اطاق بیرون زدم وبدون خوردن غذا فرارکردم۰اما آ قای فیلامی چندین بار معذرت خواست۰ 
هنوزدرقسمتی ازباغ پایین صیفی کاری میکرد یم وبا شروع میوه دادن حمله بچه ها هم برای کش رفتن وخوردن نیزآغازمیشد۰در بین بچه ها پسری بنام یونس که از همه قد بلندتر وخیلی مردم آ زاربود۰ هیچگونه حریفش نمیشدم که ازاینکارش دست بردارد یعنی هرروزغروب بعد ازرفتن ما بچه هارا جمع میکرد ودسته جمعی به صیفی کاری حمله میکردند
صبح که ما میامدیم صیفی کاری تاراج شده بودهرگوشه بوته های از بیخ کنده شده خیاروطالبی دیده میشد۰مادرم یک روز که میخواست فقط یونس را بترساند که از کارش دست بردارد ۰چندخیاردریک دستش بود وابصارالاغ در دست دیگر با یونس شروع به صحبت کرد وگفت پسر جان چرا اینکار را میکنی خوب صیفیکاری را خراب میکنی تو اگر دلت خیار میخواد بمن بگوبتومیدهم ببین این بوته خیارها راازریشه کنده اید بیا بیا این خیارها را بگیرودیگراین کاررا نکن۰ یونس که باور کرده بود خاله نرگس میخواهد باو میوه بدهد جلو آ مد مادر ابصارخر رابه گردنش انداخت واووحشت کرده پا به فرار گذاشت ۰فرار وحشت زده وصدای جرینگ جرینگ ابصار همه بچه ها وخانم همسایه را به خنده انداخت
ومدتها بین مردم ده گفته میشد ومیخندیدند ۰آما یونس ازکارش دست نکشید تا روزی دیگرتا تاریکی منتظر حمله او شدم ودستگیرش کردم وخوب معلومه چه کردم ۰بعد ازاین اتفاق
پدریونس شکایتم را به پدرم کرد ۰من ومادرم که قبلان ازیونس با پدرم صحبت کرده بودیم وخودش هم دیده بود به شکایت پدر یونس توجه ای نکرد وگویا گفته بود شما باید بچه ات
را بابت حمله به صیفی مردم تنبیه کنی۰ من احساس میکردم یکروز ممکن است عیسی که پدر یونس بود باهام تصفیه حساب کند۰
عیسی کارش کچ فروشی بود۰ یک کوره گچپزی پایین کوه داشت از کوه سنگ گچ را میکند داخل کوره میچید ومیپخت بعد میکوبیدوازسرندهای مختلف برای کارهای گوناگون ساختمانی آ ماده میکرد و میفروحت۰یک روزسواربرالاغش از فروش گچ برمیگشت ومن هم ازباغ پایین سواربرالاغ به سمت خانه میرفتم در بین راه زیر باغ حاجی قدرت روبروی هم ظاهرشدیم۰از دورمراقب حرکاتش بودم واصلان به خودم ترس راه ندادم ووقتی نزدیکتر شدیم نوع نشستن روی الاغ را عوض کرد ویکوری شد۰ من پیش بینی کردم او میخواهد همینطور که الاغها یمان از کنار هم میگزرد فوری بپرد پایین ومرا سواربرالاغ غا فلگیرد کند ۰من هم شکل نشستن بر الاغ را نزدیکتر که شدم عوض کردم وبرعکس او نشستم حدسم درست بود الاغها که ازکنارهم عبورمیکردند دیدمش که پرید یایین ودستش را دراز کرد بگیردم اما من از طرف دیگر الاغ پایین پرده بودم یک الاغ وسطمان بودومن فرار را برقرار ترجیه دا دم ۰