در اداره کشاورزی مرکز استان کردستان استخدام نشدم۰تصمیم گرفتم به کنارفامیل وخانواده ام به تهران برگردم ۰خانواده با سرپرستی برادربزرگم قدرت ،آمدن پدرمادرم ، دبیرستان رفتن عزت وماشااله دو باره درتهران داشت شکل می گرفت۰ومن خودم را درکنار آنها خوشحال تر می دیدم۰
مدیرعامل شرکت سهامی زراعی برای خدا حا فظی از سپاهیان ترویج وآبادانی همدوره من مهمانی برقرارکرد۰دراین مهمانی معلمین ، سپاهیان دانش ، سپاهیان بهداشت ، مهندسین وکارمندان دعوت شده بودند۰شب بسیا ریاد ماندنی بود۰همه نوع غذا توسط آشپزها تهیه شده بود وانواع مشروبات هم به وفوروجود داشت۰آن شب تا دم دمای صبح موسیقی وآوازبود ونوشا نوش۰بعد از نیمه شب همه تصمیم گرفتند برای قدم زدن کنار مزارع بروند۰از بس نوشیده بودند حال خیلی ازانها دگرگون شد۰ بعضی از آنها با ظلم وفقر می جنگیدند، آ وازهای کوچه باغی می خواندند، گریه میکردند، با صدای بلند می خندیدند۰ازناکامی وشکست درعشق می گفتند، اسد بشیری که فارسی را با لهجه قشنگ آزربایجانی صحبت می کرد و نوازنده موسیقی مجلس بود خودش را آویزان من کرده دستش را به سمت آسمان برد به ماه که تمام قرص درآسمان نورا فشانی می کرد اشاره کرد وگفت امشب چرا ماه بیرون نیامده؟اسد بشیری نوازنده انواع واقسام ابزارموسیقی ، مبادی آداب وفرنگی زندگی می کرد۰روزدوم بدست آوردن کارت پایان خدمت به خانه فریدون برای خدا حافظی رفتم۰به خانه خیلی از مردم ده پنیران سرکشی کرده خداحافظی را بدون اینکه بدانم چه سرنوشتی در انتظارم است انجام دادم۰لباسهای نظامی را به موسی چوپان ده دادم۰رختخواب پیچم را کول گرفتم ۰نگاهی از بالا به ده پنیران انداختم وراه افتادم۰ تعدادی ازجوانان ده تا سرخیابان پای مینی بوس بدرقه ام کردند۰نزدیک دو سال زندگی در کردستان را با خرید چند جعبه نان برنجی کرمانشاهی وسوارشدن اتوبوس گیتی نورد ازکرمانشاه پشت سر گذاشتم۰
باآدرسی به نشانه خیابان مختاری دردست رختخواب پیچم را در تاکسی قرار دادم واول خیابانی که ساعت مشیرالسلطنه در آن قرار داشت پیاده شدم۰کمرکش خیابا ن باریک ویکطرفه ای زنگ درب شماره ۲۶ را بصدا در آوردم۰مادرم درب را برویم باز کرد۰تا بعدازظهرهمه نفراتی که در خانه زندگی می کردند آمدند۰پدرم برای فروش محصول قیصی کمی نمونه به بازار برده بود۰برادرن کوچکترم عزت وماشالادبیرستان بودند۰برادر بزرگم قدرت که دبیر دبیرستان بود همراه دوستش علیمحمد آمد۰حشمت دختر خواهرم که در مدرسه دخترانه عبرت همان نزدیکی درس می خواندزودترازدیگران آمده بود۰من هم به جمع خانواده اضافه شدم ۰این خانه چهاراطا قه که دواطاق بالابا پرده ازهم تفکیک می شد۰زیر زمینی داشت که هم آشپزخانه وهم انباری بود۰درراس هرساعت صدای زنگ ساعت مشیرالسلطنه به گوش می رسیدو گذرعمر را یاد آورمی شد۰
پاییز۱۳۵۱ بود درکلاس کنکور ثبت نام کردم وسخت دنبال کار بودم۰سازمان اب که دفتر مرکزی آن قسمت شمالی پارک شهردرخیابان ورزش قرارداشت کارمند استخدام می کرد۰خودم را در آخرین ساعت پایان وقت تعیین شده رساندم مدارکم را دادم وثبت نام شدم۰مسول ثبت نام برگه ای دستم داد که درآ ن محل برگزاری وتاریخ امتحان استخدامی ذکر شده بود۰محل امتحان شهررودبارنزدیک سدمنجیل بود۰همراه پدرم برای برگزاری امتحان روز موعود به محل رفتم۰من که از کار کردن درادراه نسشتن پشت میزخوشم نمی آمد۰ به همین دلیل هم ازماندن در کردستان وکارکردن درادراره کشاورزی سر باز زده بودم۰ استخدام درسازمان آب را هم زیاد جدی نگرفتم ۰با وجود قبول شدن درامتحانات استخدامی کاردیگری را شروع کردم که از طریق آشنایی معرفی شده بود۰کارگری بود با آهن، سیمان ، برق وسیم، سیم بکسل ، نقشه، طرح ، جوشکاری، الکتور موتور، تابلوفرمان، گریبوکس، کابین، کنتوربار، قطعات ودستگاهای ایمنی سر وکار داشت۰لباس آبی رنگ سرتاسری کاگری را پوشیدم۰شاید کارگربودن، چکش دست گرفتن با نوع فکریم بیشتر جور می آمد وبه من غرورخاصی می داد۰به امید اینکه روزی کارشناس ومتخصص آسا نسورشوم کا ررا درشرکت آسانسوروپله برقی ابوالحسن دیبا شیندلرشروع کردم۰شخصی که از من برای شروع کارمصاحبه می کرد۰ ازپیشرفت و متخصص شدن تعریف می کرد۰
می گفت این شرکت نصب آسا نسوروا بسته به کارخانه ساخت آسانسورشیندلردرکشورآلمان می باشد۰درایران بساز بفروشی وساخت وساز ساختمانهای بلند مرتبه شروع شده ۰کارآسانسوربسیارجدید وکارشناس دراین رشته بسیارکم۰شرکت هرساله چند کارگردیپلمه برای آموزش وتخصص بیشتربه آلمان میفرستد۰چند نفر را مثال زد که هر کدام سرپرست بخشی مثل سرویس ونگهداری ویا نصب آ سانسور بودند۰روزاول کار استاد کارم که اسمش برقچی بود ۰یک کما ن اره به دستم داد همراه یک میلگرد شش متری بدون هرگونه گیره ای وگفت به قطعات ده سانیمتری قطع کن۰وقتی فردا صبح با دستان پرازتاول ازهمه زودتر درمحل کار حاضر شدم تعجب کرد وگفت داشتم برای لباس کارت فکری می کردم۰معلومه خیلی چقری و به زودی وردست قابل اعتمادش شدم۰استادکارم برقچی وقتی فهمید من دیپلم دارم وآرزوهایی درسرمی پروانم۰ازآنجاییکه اصلادوست نداشت در این شغل دست زیاد شود۰ بطور کلی تغیر کرد نقشه های نصب آسانور را از من مخفی نگه می داشت۰اگرسوال فنی می کردم بی جواب می گذاشت ویا سعی داشت با شوخی ومسخره کردن به فراموشی بسپارد۰اومی گفت چون شرکت چند نفر دپیلمه به آلمان فرستاده بعد از تمام شدن دوره دوساله به کشوربرنگشته اند دیگراین کاررا نمی کند۰آرزوهایی که درسرداشتم مرا نا امید نکرد۰ روزی از نبودنش استفاده کردم نقشه آسانسور را پیدا کردم تمام شب انرا با دست کشیدم وصبح زود نقشه را درجایش قراردادم۰درروزهای بعد با سوالات بیشتری که می کردم وگاهی نگاه کردن به نقشه دست خطی که همراه داشتم وانجام بخشی ازکار بدون مشورت اوهمکاری مارا دگرگون کرد۰ بدلیل کشتی گرفتن با برادرم عزت شانه چپم ضربه دیده و به شدت درد گرفته بود ونمی توانستم کار کنم۰ بگومگویبین من و برقچی در گرفت ۰من به شرکت رفتم وچند روزمرخصی گرفتم تا دست وشانه ام بهتر شود۰وقتی دوباره به محل کار که درخیابان عباس آباد بود برگشتم برقچی محل کار را ترک کردو یک هفته سرکارنیامدهرروزبه شرکت می رفت تا موفق شد مرا پیش استاد کار دیگری بنام عباس نجاری فرستاد۰ازطرف دیگرمدیریت شرکت شیندلرتصمیم گرفت یک کلاس فرا گیری فنی ،نقشه خوانی، حفاظت وسلامتی کار،بر قرار کند۰این کلاس که آنرا فقط پنچ دیپلمه تشکیل می دادند۰ توسط مسول فنی شرکت که تنها نماینده فنی کارخانه شیندلرآلمان درایران بود بنام(باومن) اداره وتدریس می شد۰با امید زیاد ضمن با علاقه کارکردن ازکلاس کنکور دست کشیدم ودرکلاس زبان آلمانی انیستیتو گوته برای فرا گیری زبان آلمانی ثبت نام کردم۰
همین زمان دانشکده هنرهای زیبا ی دانشگاه تهران اعلان کرد دانشجو می پذیرد۰قدرت برادر بزرگم که زمان دانشسرای مقدماتی درباشگاه فولاد رشته کشتی تمرین کرده ورشته هنر پیشگی در تاتر نصرخیابان لاله زارکار کرده بود وتجربه ای داشت ۰اعلامیه دانشکده هنرهای زیبا را برایم آورد۰ همان وقت وادارم کرد تا فرم پذیرش را تکمیل کنم وبفرستم۰دو باره کتابها وجزوه های کنکور زبان فارسی ، تاریخ ادبیات ، زبان انگلیسی شد سربارکار روزانه۰ روزامتحان آمد ونتیجه اعلان شد ومن در امتحان کتبی قبول شدم۰روزاعلان نتیجه امتحان کتبی به قبول شده ها یک پوشه دادند که سه قطعه اجرای نقش درآن بود۰دانشجو باید یکی ازآنهارا انتخاب وروزتعین شده در تالار دانشکده حضورهییت انتخاب دانشجواجرا می کرد۰من اجرای نقش کردم ۰انتخاب نشدم، افسوس هنر پیشه هم نشدم۰
روزها در شرکت آ سانسورشیندلرکارمیکردم هفته ای سه روزبعدازظهربه کلاس زبان آلمانی می رفتم ۰ شبها کتاب می خواندم وگاهی داستان کتاب خوانده شده را با برادرانم در میان می گذاشتم۰ بازی شطرنج گروهی ، کوهنوردی روزهای جعمه یکی از بهترین همفکری وهمکاری فامیلی بود۰علیمحمد دوست خانوادگی که دبیر دبیرستان بودبا خانواده ما زندگی می کرد۰قدرت وعلیمحمد من وبرادران کوچکترم را تشویق می کردند تا کتاب بخوانیم، شطرنج بازی کنیم و صبحهابطور مرتب ورزش کنیم ۰وقتی من با عزت شطرنج بازی می کردم۰شروع می کرد شوروهیجان دادن به بازی با دخالت کردن با تشویق کردن ، با استفاده کلماتی مثل آقا طرف مقابل را بیچاره کردی الان لوله میشه، فتیله شد، ماتیش صد در صد است۰ازهمین محل کوهنوردی گروهی روزهای جمعه شکل گرفت۰در همین خانه بود که داریوش پسر بزرگ قدرت بعد از یک بیماری سخت وجراحی برای تمام کردن کلاس پنجم به خانواده پیوست۰ستونهای اصلی خانواده درهمین خانه پایه ریزی شد۰بعدازمدتی علیمحد تشکیل خانواده داد ورفت۰برادربزرگم تصمیم گرفت خانه ای بخرد۰ خانه ای درخیابان مهدی خانی کنار یک حسینیه خرید۰ برای خرید خانه مبلغی پدرم پول گذاشت وهزارتومان هم من دادم۰تابستان۱۳۵۲خا نواده به این خانه تاریخی پرخاطره اساس کشی کرد۰
۰