اسماعیل گلمحمد

روزهای گرم تابستان بود ومدرسه هم تعطیل۰بچه های کم سن وسا لی مثل من که توان کار تاقت فرسای کشاورزی مثل درو، پشته کشی، وجین کردن در پنبه زار، سرزدن وخاک دادن بوته خربزه را نداشتیم۰کارمان بردن گاوخودمان وهمسایه مان به چرا در زمینی که کلش گفته میشد. چند تا بچه بودند که به بچه قلعه ای خود را مشناختند۰علت این بود که خانه آنها درست دراطراف قلعه خرابه ای قرار داشت ۰ من هنوزهم تاریخچه ساخت آن واینکه بدستورچه کسی وکی ساخته شده نمیدانم ولی دیوارهای بلند قلعه و وسعتش نشان از آن دارد که انسانهای بسیاری بایدزحمت کشیده باشند تا دیواری به این بلندی ساخته شود. سمت شما لی خانه ما وعمو حسن این قلعه قرار داشت و من هم خودم را قاطی بچه قلعه ای ها میکردم با آنها چهار توب بازی مکردم وگاوهامان را با هم بچرا می بردیم .ا سماعیل یکی از این بچه ها که خیلی هم پر جنب وجوش شیطون بود. خا طرم هست یک روز سرد زمستان تو حیاط مدرسه انقدر دویده وبازی کرده که از تشنگی بوی نفت را نفهمیده، برای رفع اتش به یکی ازکلاسها رفته بود کتری نفت را بجای آ ب خوردن سرکشیده چند روزی مریض بود۰یکروزگرم تابستان که سر گرم یک بازی دستجمعی بودیم متوجه شدیم گاوهمیشه شیطان گله مشغول خوردن گندم پای خرمن کشاورزی میباشد۰همه بچه ها تصمیم گرفتیم این گاوبقول خودمان دوزد وهمیشه شیطان را تنبیه کنیم ۰همه چوبها یمان را بردا شتیم به گاو بیچاره حمله کردیم ۰ گاوزیرضربات چوب ما بچه ها راه فراری پیدا کرد اسماعیل همچنان دنبال گاو میدوید ومیزد ناگهان متوجه شدیم دنب گاو رفت بالاورید به صورت ویقیه او وما بچه ها از خنده روده بر شدیم۰اسماعیل در جوانی نگهبان کارخانه ارج در جاده کرج شد ۰هنگام کشیک او متوجه تصادف یک اسب سوار میشود میرود که به اسب سوار کمک کند که خودش با ماشین دیگری برخورد میکند وجانش را از دست میدهد۰