خانه ما درقسمت غربی ده محمد آباد نزدیک قبرستا ن شمال جاده قرار داشت ۰دروازه دو لته بزرگ آن بسمت جنوب باز میشد که جاده ،جوی آب ، دیواریکه هرچه من یادم میاد روزهای عید نوروزبخصوص روز سیزده جوانها پشت آن چهارقاب میا نداختن وتاچشم کار میکردزمین کشاورزی بود۰این ابادی دولتی بودکه بآن خالصه میگفتن واگردرست دقت میکردی بیک چهارراه بزرگ با یک میدان دروسط، جوی آب ازهر طرف این میدان جاری، سمت شمال شرقی آن گرمابه ده وآب انبار قدیمی ساخته شده بود، درسمت جنوب شرقی آن خانه، باغ عمومصیب بود، سمت جنوب غربی زمین وباغ مش قاسم اهلکایی ودر یک گوشه آن آبانبارجدیدی درحال ساخت بودودرسمت شمال غربی انبارگندم ،پنبه ودیگرفراورده های کشاورزی بودکه قسمتی ازآنرا به عنوان مدرسه استفاده میکردند۰آخرهای تابستان بود فراورده های کشاورزی به انبارها آ ورده شده بود بچه های هم سن وسال من هم کارمان بردن گاو وگوسفند خودمان وهمسا یه ها به صحرا لقمه نان وماستی بود اب هم از جوی ،ازصبح زود باید میرفتیم تا غروب آفتاب۰ یک روزکه من گاوهای خودمان وعمو حسن را بصحرا برای چرا برده بودم تقریبان دیگرآفتاب بسمت مغرب چرخیده بود که متوجه گله گوسفندی درنزدیکی خودم شدم ،گوسفند های مش قاسم اهلکا یی بود وپسرش حسین که بسمت من میامد برای همصحبتی چند دقیقه ازهمصحبتی نگذشه بود که من داستانی را درمورد خواهرحسین از پسر عمو مصیبم شنیده بودم برای حسین تعریف کردم ۰ناگهان ازحرفهای من برافروخته شدوسمت من حمله کرد وبا آن چوبدستیش چندتایی زد وبعد گوسفندها را بطرف ده برد۰من کتک خوردوپشیمان ازتعریف وبه نظرخودم دل سوزیی که کرده بودم گاوها را بسمت ده حرکت دادم افتاب داشت غروب میکرد که به ده رسیدم از دور متوجه شدم مردم زیادی جلوی خانه مش قاسم گرد آمده اند به نظرمیرسد دعوا وبحث وجدلی در کاراست از کنار جمعیت که با ترس ولرز مگذشتم دیدم برادر بزرگ ان دختر که حسن نام داشت آن دختر بچه شش هفت ساله را روی دست بلند میکند ومحکم دراب حوضچه ایی که برای شستن کاه برای حیوانات استفاده میشد میاندازد تا او را خفه کند۰من از ترس داشتم زهره ترک میشدم و فکر میکردم اتش این فتنه دامن من را هم خوا هد گرفت۰با عجله از جمعیت جدا شدم هنوز ده متری نرفته بودم که دیدم یک نفر ازمردم جدا شد وبه سمت من میاید ،من پا بفرار گذاشتم عمو مصیبم بودکه خیز برداشته بود برای تنبیه من که چرا خبر چینی کرده ام خلاصه مرا درمیانه میدان ده گرفت بغلم کرد آورد بالا دماغم را گاز گرفت بطوریکه آویزان دندانهایش بودم وبا مشتها یش به همه جای بدن من میزد۰ باز هم مادرم از رو برو حراسان آمد وباکمک زنهای دیگر مرا از چنگش نجات دادند۰ اما بچه های مجرم فراری داده شده بودند۰چرا؟