اواخرمهرماه ۱۳۴۹بود۰در تهران هنوزهوا گرم و پس بود۰برای خدا حافظی با پدرمادرم به زریندشت رفتم۰چندروزی با آنها گذ راندم۰از انتخابی که کرده بودم کمی گیج بودم۰هیچ اطلاعی ازمنطقه، مردم،نوع زندگی، آداب رسوم آ نها نداشتم۰وقتی با پدرومادرم درباره انتخابم کردستان صحبت کردم۰درصورت مادرکه رنگش فوری عوض شدوا ز نگاه تعجب انگیزش متوحه نگرانی شدم۰برای پدرظاهران زیاد فرقی نداشت ومی گفت انسانها با مسا فرت وزندگی کردن با مردمان دیگرتجربه بدست می آورند۰مادر فوری پرسید دست بسته نماز می خوانند؟ گفتم شنیده ا م اما برای من چه فرق می کند۰گفتگوراعوض کردم۰درباره عزت ودرس خواندن اودر تهران تحت سرپرستی برادربزرگم صحبت کردم۰مادر نگران بود وهر لحظه به موضوع مذهب مردم، تفاوتها، مخصوصان علی رادرموقع اذان گفتن بکار نمی برند وسوالات دیگربرمی گشت۰ من سعی داشتم به آرامی پا سخ بدهم۰نگرانیها ی مادر وبی اطلاعی من با هم گره خورد درمن هم نگرانی بوجود آمد ۰راه بی برگشتی بود وتجربه جدید باید میرفتم ورفتم۰مادر دو تا قالیچه کوچک یک مترونیمی را همراه لحاف ومتکایی درچادرشبی پیچید واصرارکرد که با خودم ببرم۰زمان انگاردر یک چشم بهمزدن گذشت وموقع خداحافظی شد۰مادر تا ا یستگاه قطار زریندشت همراهی کرد۰وقتی قطار حرکت کرد مادربرایم دست تکان میداد چقدرخودمراکنترل میکردم که اشکم روی صورتم ظاهرنشود۰قطار که سرعت گرفت نزدیک خانه فیلامی خاکی در هوا بلند شد انگار میخواست به من بگوید تازه اول گردوغبار زندگیست طوفانها در پیش داری۰انگارچشمهایم کوربودومغزم درموردخاطرات گذشته باوجود مناظرآشنای اطراف کار نمی کرد۰سعی کردم جایی برای نشستن پیدا کنم۰ قطاربسیارشلوغ وکوپه ها پر بود۰چادرشبی که لحاف وقلیچه ها درآ ن پیچیده بود زیرم گذاشتم در یک گوشه ای سرم را تکیه دادم ۰ به آینده که نمی دانستم چه پیش خواهد آمد ، به کردستان ، به مریوان، به جنگی که بین ایران وعراق درجریان بود۰ به تنهایی زندگی کردن فکرمی کردم که درب سالون قطاربازشدهوای گرم وخشکی مرا به خودآورد۰ایستگاه ورامین بود۰مدت زیادی نگذشت که به ایستگاه تهران رسید۰چادرشب رختخوابم را به کول کشیدم مثل خیلی از مردمانی که از شهرستانهای مفتلف برای کار یا زندگی به تهران کوچ میکنند۰از پله های ایستگاه راه آهن بالاآ مدم طبق معمول همه جاشلوغ بود۰بدون توجه به غوغای اطراف خودم را به اتوبوس رساندم۰ وقتی به خانه رسیدم کسی منتظرم نبود۰فردا باید به سمت کردستان حرکت میکردم۰
رختواب پیچم روب کولم درب خانه را پشت سرم بستم ۰ساک لبا س در دست بی اختیارروآسمان کردم مثل اینکه خودم رابه دست سرنوشت سپردم وحرکت کردم۰محل حرکت اتوبوسهای شهرستانهای مختلف خیابان ناصرخسرو، شمس العماره وبوزا رجمهری بود۰اتوبوس شرکت تی بی تی را انتخاب کردم۰ بعدازخرید بلیط وتعین زمان حرکت اتوبوس در خیابان ناصرخسرو به گشت زدن پرداختم۰بدلیل نیمه شب رسیدن اتوبوسهایی که روزحرکت میکردند وآشنا نبودن با شهرمقصدم سنندج اتوبوس شبروراا نتخاب کردم۰اتوبوس ساعت چهاربعد ظهر حرکت میکرد وساعت پنج ونیم فردا صبح به مقصد می رسید۰تا موقع حرکت ا توبوس وقت زیادی داشتم وگرسنه ام بود۰به یکی ازرستورانهای اطرا ف رفتم وغذا سفارش دادم ۰مهماندارطبق سفارشم یک خوراک چلو گوشت جلوی من گذاشت۰وقتی گرسنه هستم غذا را خیلی با ولع می خورم۰چند قاشق ا زبرنجش خوردم ۰لای گوشت را باز کردم تا با قاشق بعدی قسمتی ازآنرا دردهانم بگذارم متوجه یک سوسک سیاه بزرگ وسط گوشتها شدم۰ برنجهای قورت داده شده ازته گلو دردهانم پرشد نتوانستم خودم را کنترل کنم روی میزریخت۰ مهماندرا را صدا کردم۰مهماندارکه شاهد دگرگونی من شده بود فوری آمد۰وقتی با نوک چنگال لای گوشت را بازکردم وسوسک را به او نشان دادم رنگ از صورتش پریدوشروع به التماس کردوگفت سرصدا راه نیانداز۰برایت غذای جدید می آورم پولت را هم پس می دهم ۰غذای جدید نخواستم فقط پولم راپس گرفتم ازآنجا بیرون زدم۰
تمام شب گرسنگی را تحمل کردم۰ حتی اتوبوس برای شام خوردن بین را ه توقف کردحال خوردن چیزی را نداشتم۰ سرم درد گرفته بودبیشترآب می نوشیدم وخواب بودم۰ساعت پنچ ونیم صبح اول آ بانماه ۱۳۴۹ ازا توبوس پیاده شدم۰هوای سنندج نشان ازصبح پاییزی داشت۰من که گیج ومات به اطراف نگاه می کردم ونمی دانستم به کجا باید بروم متوجه حمام عمومی شدم۰حمامی داشت دربش را بازمی کرد۰بسمتش رفتم وپرسیدم میتوانم داخل شوم وحمام بگیرم۰خیلی خوشحال شدم وقتی متوجه شدم حرفم را فهمیده۰ بالحجه قشنگ کردی ازته گلو گفت چرا نه ؟ برا کم۰رختخواب پیچم را در یک گوشه گذاشتم وحمام جانانه ای گرفتم۰ وقتی ازحمام بیرون آمدم گرمای آفتاب کمی از سردی هوا کا سته بود۰ کمی جلوترآمدم نبش خیا بان سیروس تابلومسافرخانه روشن نظرم راجلب کرد۰از مردی که روی پله مسافر خانه ایستاده بود سیگار می کشید۰پرسیدم درب مسافرخانه بازاست ؟ با فارسی بهترازحمامی گفت اطاق می خواهی ، براکم؟ جواب دادم مسافرم وتازه آمده ام۰گفت آن که از قیافت ورختخواب پیچ روی کولت داد می زند۰ بیا داخل ببینم چه کار می توانم برایت بکنم۰ اطا قک کوچکی بود که دفترمسافرخانه بود خودش داخل شد۰ ازمن پرسید اطاق برای چند شب می خواهی ؟ گفتم نمی دانم فعلان برای سه شب ۰ گفت در حال حاظر همه اطاقها پرومردم هنوزخواب هستند ساک ورختخواب پیچ را درانباربگذاروساعت دوازده ظهربرگرد تا یک اطاق خوب برایت آماده کنم۰من که ازگرسنگی داشتم از پا درمی آ مدم ۰پرسیدم چیزی برا خوردن داری؟ گفت صبحانه حاظراست۰رفت بیرون ازمسافرخانه با یک دسته نان که هنوز بخارازآن بیرون می زد برگشت۰صبحانه کاملی خوردم ۰ازاوآدرس اداره کشاورزی را پرسیدم۰مرا آورد سرمیدان ا قبال وبا دست اشاره کرد به خیابانی وگفت این راه را ادامه بده تا به میدان دیگری میرسی۰ تمام ادارات مهم وبانکها دورآ ن میدان هستند۰ سنندج مرکزاستان کردستان بودولی زیاد بزرگ نبود با دوساعت پیاده روی میتوانستی به همه جای آن سر بکشی۰
دراداره کشاورزی کسی فارسی صحبت نمی کرد۰زمان کوتاهی که آنجا نشستم همان سلام ومعرفی اولیه فارسی بود۰ مستخدم یک استکان چای روی میز جلوی من گذاشت که نفهمیدم کی وکی سفارش داد۰بعدازیک ساعت همه نفرات سپاهی ترویج که در آن دوره سهمیه کردستان بودند جمع شدند۰دو نفرآنها از دوستان گرمسار بودن که شهرستان سقز را انتخاب کردند۰شهرستان مریوان فقط به یک نفرا حتیاج داشت۰وقتی آقای امامی مدیرکل کشاورزی استان گفت به یک داوطلب نیازمندم که به مریوان برود هیچکس دستش رابلند نکرد ۰ زمانی گذشت ومن داوطلب شدم۰آقای امامی گفت تو می توانی در روستاهای اطراف مرکزاستان خدمت کنی۰بعضی ازهم خدمتیها که بچه سنندج بودند با نگرانی بمن نگاه می کردند۰شاید خدا خدا میکردند که من ازانتخابم پشیمان نشوم۰آقای امامی گفت روزچهارم آ بان همه باید لباس فرم نظامی پوشیده همراه بقیه سپا هی ترویج دوره های قبل که به شهر میایندوارتش رژه برویم۰روزهای تنهایی وپیاده روی ازاینطرف شهر به آن طرف شهرگذشت۰روزشنبه ششم آبانماه به دستورامامی یک جیپ اداره کشاورزی جلوی مسافر خانه روشن ایستاد۰من که ساک ورختخواب پیچم درکنارم ومنتظربودم سلام احوالپرسی کردم۰ فوری لوازم را درقسمت عقب جیپ قراردادم وسوارشدم۰جیپ با غرشی از جا کنده شد ازمیدان عبورکرده خیابان روبرورا ادامه داد که ازجلوی پادگان میگذشت۰جاده دیگر اسفالت نبود۰ جاده کوهستانی،تنها ماشین توجاده، من بودم وراننده کرد که از خودش شروع کرد۰گفت من راننده نیستم۰یکی از معاونین اداره کشاورزی هستم۰ اسمم حا جی زاده است وامروز ماموریت دارم ترا به اداره مریوان سالم تحویل بدهم وبرگردم۰ تمام راه سعی میکرد با حرف زدن جوک گفتن حواسم را ازپیچ وگردنه های خطرناک جاده به جای دیگری ببرد۰فقط یک ماشین می توانست دراین جاده حرکت کند۰ اگر وسیله نقلیه دیگری از روبرو می آمد یکی از آنها باید خودش را در گوشه ای پنهان می کرد تا وسیله دیگر از کنارش عبورکند۰در یکی ازگردنه ها که خطرناکترین بود اجساد سوخته یک تانکر واتوبوس را می توا نستی ببینی که ازجاده به پایین معلق شده بودند۰جاده در بخشی ،از میان درختان بلوط عبور میکرد که مناظر بسیار زیبایی داشت۰وقتی دسته دسته کبکها از جلوی جیپ پرواز میکردند این قشنگی را چندین برابر می کرد۰در تمام طول جاده حتی یک تابلو راهنما یی رانندگی به چشم نمی خورد۰اولین تابلورا در قسمت وردی شهردیدم که نام شهرستان مریوان روی آن نوشته شده بود۰