سپاه ترویج وآبادانی همراه اسمم آ رمی بود که روی سینه وبازویم دوخته شد۰تحت نام سپاه ترویج وابادانی باید خدمت می کردم ۰هیچ ایده یا ابتکاری در فکرم به جز تمام کردن دو سال خدمت سربازی نبود۰کسی مرا اززیرقرآ ن رد نکرد حتی کسی نبود که وقتی درخانه را پشت سرم می بستم خدا حافظی کند۰روزپنجشنبه به پادگان شاهپوراحضارشده بودم ۰سربازجلوی درب پادگان بادیدن برگه توی دستم همراه لبخندی از روی شیطنت اجازه داد تا داخل پادگان شوم۰ازآ نجایی که من همیشه در کارهایم عجله دارم ونگرانم که مباده دیر شود۰وقتی سربازدیگری مرا به اطاقی درهمان نزدیکی راهنمایی کردچند نفرزود ترازمن آمده بودند۰در این موقع بود که گروهبانی با صدا خشن وامرانه ای دستور داد تا پشت گردن هم قرار بگیریم ومارا به قسمتی برد که انبارپادگان بود۰ا فسری که پشت میزی نشسته اسم ومشخصاتم را پرسید ودرورقه زیردستش جلوی ا سمم علامتی زد۰سر کاراستواردم درب انبا رنگاهی به قدو قواره من انداخت وداخل انبارشد چند دقیقه بعد با دودست لباس سربازی همراه کلاه ویک جفت پوتین برگشت۰آ نها را درمیان دستهای من گذاشت وگفت برو بیرون اندازه کن ا گراندازه نبود برگرد تا برایت عوض کنم۰هنوزنیم ساعت ازوردم به پادگان سربازی نگذشته بود۰احساس غریبی داشتم۰ فریاد خشن وآمرانه گروهبانها ، جوانهای تازه وارد شده ازشهرستانهای مختلف که سعی می کردند درهرمرحله ازلباس گرفتن تا صف ایستادن به هم بچسبند شاید دریک گروهان خدمت کنند، قیافه غمگینانه بعضی ازآ نها که اصلان دوست نداشتند خودشان را در لباس سربازی ببینند، شکسته شدن شوخی وخنده آنها با فریاد گروهبانها، تذکردادن سرکاراستوارهرگروهان به کسانی که دلشان نیامده بود موهای قشنگ سرشان را خوب کوتاه کنند۰به دستور، به اطاعت، به نا فرمانی، به فرارازخدمت ، به پیدا نکردن کار، به نداشتن پاسپورت وتصدیق راننده گی ، بدون داشتن کارت پایان خدمت، غرق درافکارخودم بودم ۰ قاسم پسرعمومصیب همرا ه دوستان گرمساری دورم جمع شده بودند۰در چهره آنها می توانستم غم دوری از خانواده را حس کنم۰ آنها سعی می کردند با جوک گفتن ، شوخیهای بی مزه باهم بلند خندیدند آب سردی روی آتش خشم وناراحتیهایشان بریزند۰ ظهرشده بود۰ ساندویج ونوشابه ای به خوردمان دادند۰همه رابه صف کردند،هرردیف ازصفها را یک شماره دادند۰شماره ها ازیک تا نه بود که گروهان وآ سایشگاه هرردیف راروشن می کرد۰ با تمام تلاش وجا بجاییهای زیاد من وچند نفردیگردرگروهان یک، قاسم وتعدادی ازدوستانش درگروهان دو ا فتادیم۰ بعد ازتقسیم نوبت خداحا فظی رسید۰قاسم با دوستانش به گرمسار رفتنندومن به خانه برگشتم۰
بعدازظهرجمعه لباس سربازیم که اصلان برازنده نبود پوشیدم۰کلاه سربازی را روی سرم گذاشتم ودر آیینه قدی کمد خودم را براندازکردم ۰ساک لوا زم زروری مثل یک آیینه کوچک، مسواک وخمیر دندان،واکس وبرس طبق لیست داده شده را برداشم۰تا ساعت شش بایدخودم را روبروی ادراره ژاندارمری کمی پایینترازمیدان بیست وچهاراسفند می رساندم۰ازدوروقتی صف اتوبوسهارا دیدم۰حدس زدم با همین وسیله نقلیه باید به پادگانی که درنزدیکی کرج می باشد بروم۰اتوبوسها یک به یک پرشدند وبدستورافسر مربطه بحرکت درآمدند۰موتوراتوبوس با تمام توان چرخهای آنرا به جلومی راند۰جاده قدیم کرج بسرعت طی می شد۰کارخانه ها، درختان ، باغات میوه ۰میدان تیرچیتگر، تپه ماهورها ، پشت سرگذاشته شد وبه پادگان رسید۰مسافران هراتوبوس مربوط به یک گروهان بود۰وقتی ازاتوبوس پیاده شدیم به ترتب قد درصفهای نه نفره جا گرفتیم وبدستورسرکاراستواربسمت آ سا یشگاه مشخص شده حرکت کردیم۰ قبل ا زوارد شدن ساک لوازم زروری طبق لیست بازدید شد۰آسایشگاه یک اطاق بزرگی بودبا دوردیف تخت دوطبقه۰قادری درطبقه پایین ومن درطبق دوم مستقرشدیم۰دوباره سا ندویجی همراه نوشابه که حال بعضی رابهم می زد به خوردمان دادند۰ سرکاراستواردستورات نظامی وانتظامی وتذکرهای را ازهمان موقع شروع کر د۰ ساعت نه شب خاموشی زده می شودهیچکس حق نداردبیداربماند۰ساعت پنج صبح بیدارباش است با یک سوت باید ازتخت بیرون بیایید۰و گفت حالاشروع می کنیم با یک سوت باید در تخت قرارمی گیرفتیم وبا سوت دیگرازآن بیرون می آ مدیم۰گاهی هم برای تنبیه نیمه شب وارد اسایشگاه می شدندوبا فریادهای برپا برپا وسوت باید ازتخت بیرون می آ مدیم لباس پوشیده خودمان رابه بیرون درساختمان میرساندیم۰تیم ا دا ره کننده کروهان عبارت بودندازافسر فرمانده، ا فسرمعاون فرمانده، استوار سرگروهبان که افراد کادربودند همراه دوگروهبان وظیفه که دوران خدمت سربازی رامی گذراندند وارشد گروهان که ازبین ما انتخاب شده بود۰ارشد گروهان ما فخری اخراخی دانشکده افسری بسیارآدم عقده ای ومردم آزا ربود۰گاهی حتی به دستورات ا فسرفرمانده گوش نمی کرد وبچه هارا بی خودی تبیه انظباطی می کرد ۰به همین دلیل شب آخر خدمت که همه جشن گرفته بودند وخوشحالی می کردند۰بچه هاحیله ای بکاربردنداورا درمیان گرفتند سطل آشغالی روی سرش گذاشتند وتا می خورکتکش زدند۰چند هفته اول فقط با سرنیزه به نظام جمع می رفتیم۰به راست راست ،به چپ چپ، عقب گرد ،قدم رو، بدو رو، حرکت با طبل بزرگ زیر پای چپ، سینه خیز، بشین پا شو، برنامه صبحگاهی وشامگاهی،۰بعد تفنگ دراختیارمان قرار گرفت وبرنامه روزانه غیرازنظام جمع به دو قسمت شد۰ یک قسمت دروس نظامی وقسمت دیگردروس کشاورزی وزمین شناسی بود۰روزها وهفته ها ازپی هم گذشتند تا روزازمایش تیر اندازی رسید۰
آن روزصدای تیم اداره کننده گروهان خشنترشده بود۰با برپا برپا گفتن دسته جمعی وحمله به آسایشگاه سرساعت پنچ صبح وتذکراینکه با سه سوت لباس بپوشید ،با سه سوت ازآسایشگاه بیرون بیاییدکاملان نشان میداد که روزبسیارسختی درپیش داریم۰با فرمان بدو روبه سا لون غذا خوری رفتیم۰با همان فرمان برگشتیم ۰صداهاوفریادهای خشن همرا ه دستورات و تذکرات یک لحظه آرام وقراربرایمان نمی گذاشت۰همان اول صبح وقتی سوارنفربرها ارتشی شدم تا به میدان تیراندازی بروم با وجود اینکه بچه ها رینگ گرفته بودند وترانه های هزل با مزه می خواندندوجوکهای خنده دا رمی گفتند۰من دورازتمام این غوغاها تفنگم را دردست محکم فشرده آسوده مناظربیرون راازقسمت پاره شده روکش نفر برتماشا می کردم۰ به یاد روزی افتادم که روزنام کیهان را ورق میزدم۰ناگهان تیتری نظرم راجلب کرد یک نفر را درمیدان تیرچیتگرتیرباران کردند۰نوشته همراه عکسی بود که تک درخت خشکی را نشان میداد شخصی را به آن بسته که سرش به سمتی ازبدنش خم شده بود۰نفربرازتونلی عبور کرد درختان اطراف جاده چه به سرعت بسمت من حرکت می کردند۰چشمها یم بی اختیار روی هم قرارگرفت درخواب دیدم به میدان تیر چیتگررسیده ا فسرجوخه اعدام با همان صدای خشن فرمان پیاده شدن ، خبر دار، دستفنگ، بدو رو، ایست، به زانو ، هدف متهم بسته شده به درخت، دستور شلیک داد۰من ازشلیک کردن سرباززدم۰این نا فرمانی قابل بخشش نبود۰ا فسرجوخه اعدام تپانچه اش را بسمت من گرفته بود وسرم فریاد میکشید۰من سرم را خم کردم تیرش اثابت نکرد۰پریدم ، پرداشتم، پرواز می کردم۰تیرهیچ کس به من اثابت نمی کرد۰ازآن بالاهمه را مسخره می کردم وبرای اثابت نکردن گلوله ها جا خالی می دادم۰ که احساس درد شدیدی در گردنم کردم ۰وقتی بیدار شدم نفربرهای ارتشی در خیابانهای خاکی بسمت دامنه کوه میغریدند وبالامی رفتند ۰نفربرها پشت سرهم ایستادند وافسر فرمانده دستور پیاده شدن راصادرکرد۰من همه جا چشمم دنبال تک درخت بود ۰وپس ازرا حت باش کوتاهی با چندتا ازبچه ها دوتا ازخاک ریزها راپشت سر گذاشتیم که تک درخت رادیدم ۰به یونس هم خدمتی قابل اعتمادم که در مورد این درخت صحبت کرده بودم نشان دادم۰ناخداگاه به سمت درخت دویدیم۰درخت بی شاخ وبرگی بود۰نمی دانم شاخ وبرگ چه تعداد از انسانها با بسته شدن به این درخت ریخته، نمی دانم انسانهای پرپرشده درپای این درخت چه آرزوهایی داشته اند، درخت نشان ازلکه های خون وسوراخ تیردر بدنه خود داشت۰دوردرخت می گشتم داشت ا فکارم درمورد زندا ن ،اعدام، فدایی، مجاهد، ترکمن ،کرد،بلوچ، بختیاری، پرمیگرفت و به پروازدرمی آمد که صدای خشن گروهبانی ما رابه خود آورد۰به سرعت از فرمان اطاعت کردیم وبه بقیه که داشتند یک خشاب گلوله قلق گیری دریافت می کردند پیوستیم۰
طبق فرمانهای پی درپی وجورواجورقرارشد هردونفربه کمک هم تیراندازی کنند۰یک نفردرازکش روی سینه می خوابید تیراندازی می کرد۰نفرکمک هم باید درازکش روی سینه مخوابید، کلاهش را درقسمت بالای گلنگدن قرار می داد تا پوکه ها به اطراف پراکنده نشود۰چون باید به تعداد تیرهای داده شده پوکه خالی تحویل می دادیم۰ا فسرمیدان تیردرجایگاهش مستقرشد۰همه چیز را زیر نظزداشتند ۰زیر جایگاه افسر میدان تیرچشمم به یک پیت بیست لیتری ا فتاد۰ فرمان آتش که داده شدچند تیربه سیبل روبرو زدم ۰نا گهان پیت حلبی را نشانه گرفتم۰ پیت چرخی زد وا یستاد لحظه ای بعد ازقسمت میا نی پیت چیزی باقی نماند۰افسر میدان تیر فریاد میزد وگروهبانها از پایین پاهای ما بالاپایین میدودند واخطا رمی دادند۰تیرها رهاشده بود وزمان گذشته بود۰ناگهان صدای شیپورآ تش بس همراه فریاد افسر میدان تیربلند شد همه جا راسکوت مرگ فراگرفت ما خبر نداشتیم که چه خبر شده ۰همه ا فسرها وگروهبانها داشتند به سمت دامنه کوه نگاه می کردند۰چندتاازمردمان روستاهای پشت کوه مقابل همراه الاغها وقاطرها یی که بارداشتند می آمدند۰افسرحفاظت محیط اطراف به سمت آنها حرکت کرد۰حالاکاملان نزدیک شده بودند۰مردان روستایی بدون توجه فریادهای افسر مربوطه به راهشان ادامه دادند۰گفتند ما نمی دانستیم وباید محصولاتمان رابرای فروش به شهرمیاوردیم۰گروهبان محافظ سنگر که جوان ریزه وکوچک اندام به نام پهلوان بود ماندوسروان کمالی۰ بین سروان کمالی وگروهبان پهلوان چند سوا ل وجوابی که ما نمی توانستیم بشنویم انجام شد۰ ناگهان سروان کمالی با چک ولگد به جان گروهبان پهلوان افتاد وکتک بی رحمانه ای زد۰آ ن روز هم تمام شد وبه پادگان برگشیم۰
از روزتیراندازی به بعد نگهبانی وحفاظت پادگان که به عهده یک گروه ازسربازان قرارداشت به سپا هی ترویج وآبادانی سپرده شد۰به این ترتیب هرگروهان یک هفته باید ازپادگان حفاظت می کرد۰هفته اول گروهان یک که من عضوآن بودم عهدهدار نگهبانی شد۰طبق جدولی که در تابلواعلانات نصب کردنداسمم دروسط جدول نگهبانی بود۰ روزسوم نوبت یک گروه هیجده نفری که من نفراول آ ن قرارداشتم ۰باید درسمت پاسپخش ایفای نقش می کرد م۰ طبق مقررات نفردوم معاون پاسپخش شد واجازه داشت استراحت کند تا دوساعت بعد همراه گروه بیایدونگهبانی راتحویل بگیرد۰ بعد از مراسم شامگاهی سر ساعت تعین شده باید نفراتم رابه صف کرده با فرمانهای نظامی وشمارش یک ، دو، سه، چهار، به درب پادگان می بردم وتعویض نگهبانی می کردم۰مراسم تعویض پست همانطورکه قبلان تمرین کرده بودیم انجام شد وپستهارا تحویل گرفتم۰در این مدت دو ساعت مرتب به نگهبا نها سرکشی می کردم ۰همه انها تفنگ داشتند وتفنگها پر وآماده بود۰درچهار گوشه پادگان پست نگهبانی داخل برجک فلزی بود ۰باید نگهبان را تا پای برجک همراهی میکردم ووقتی نفر در داخل آن مستقرشد به برجک بعدی می رفتم ۰ یکی از برجکها ازراه پر درخت ، جیل وجگن، می گذشت و صدای حشرات وحیوانات در آن روزهای تابستان زیاد بود۰ دوراول پاسپخشی سپری شد وبرای استراحت رفتم۰باید با لباس وتمام وسایل نظامی می خوابیدم۰هنوزچشمم گرم نشده بود که سرگروهبان همراه معاون پاسپخش بالاسرم ظاهرشدند وگفتند دوساعت تمام شده بلند شووپاسپخشی را تحویل بگیر۰تفنگم را برداشتم و ازتخت پریدم پایین۰سراغ یک، یک گروه رفته آنهارا به صف کرده با شمارش حرکت کردیم۰ پس ازتحویل وتحول پست وقتی آخرین نگهبان برجک محل درخت ، جیل وجگن رامستقر کردم به سمت درب پادگان درحرکت بودم که متوجه حرکت شخصی پشت سرم شدم تا برگشتم آخرین نگهبانی که دربرجک جنگلی باید نگهبانی می داد را دیدم ۰به اواعتراض کردم که چرا پستش را ترک کرده۰جواب داد من می ترسم شب است وتاریکی وصدای حیوانات گوناگون من آنجا نگهبانی نمی دهم۰با او دوباره سرپست برگشتم ۰همراهش تا بالای برجک رفتم ۰خیلی گفتگوکردم وسعی داشتم او را قا نع کنم۰ضمنن گفتم اگر گزارش کنم پستش راترک کرده خیلی برایش درد سرمی شود۰ به من قول داد به وظیفه اش عمل می کند وپستش را ترک نمی کند۰خلاصه گزارش نکردم ولی آ نشب چندین باراورا تا برجک بردم زمان تمام شد باید پستم را تحویل میدادم۰
روز جمعه بود ومیدانستم امروز نوبت نگهبانی با قاسم پسرعمومصیب است ۰با اولین اتوبوس خودم را به پادگان رساندم۰وقتی وارد پادگان شدم ازاولین نگهبان درب پادگان خبراقاسم را گرفتم ۰گفت فکر می کنم نگهبان زندان پادگان باشد۰ به سمت زندان پادگان حرکت کردم دیدم تفگنش روی دوشش قرار دارد وبه سمت درب پادگان می آید۰ از اوپرسیدم مگر نگهبان زندان نیستی اینجا چه کارمی کنی ؟ گفت زندانیها را آزاد کردم بروند توی نهرکنارپادگان که ازپادگان بیرون بود شنا کنند ۰ نهردر قسمت جنوب شرقی پادگان محلی که سیم خاردار را برای فرار بریده بودند جاری بود۰گفتم این کارت جرم است۰ واگر زندانی هافرارار کنند می دانی چه بلایی سرت می آید ؟ گفت همه آنها به من قول مردانه داده اند که فرار نکنند۰ تابستان است وهوا گرم مخصوصان درآ ن زندان تنگ ۰آن روز همه زندانی ها برگشتند خودشان رفتند داخل زندان وقاسم با قفل کردن درب پستش را تحویل داد ۰به خاطر سفت وسخت نگرفتن مقررات نظامی وخیلی چیزهای دیگرواسم فرمانده پادگان تیمساروحدت این پادگان به هتل وحدت معروف بود۰
روزها ازپس هم گذشت۰آزمایشها وامتحانات را گذراندیم۰درجه ها داده شد۰طبق نمراتی که گرفته بودند نه پارتی بازی ؟ ؟ پنج درصدگروهبان یک می شدند۰ده در صد گروهبان دو وبقیه گروهبان سه شدند۰من اولین نفر گروهبان سه ها بودم واین شانس را به من هم دادند تا محل خدمت را در شمال کشور انتخاب کنم ۰از آنجایی که از دست خودم عصبانی بودم که چرا خوب در نخواندم تا در دانشگاه قبول شوم۰بد ترین جاه که هیچکس جزبچه ها ی خود محل نمی رفتند انتخاب کردم۰مرز ایران وعراق مریوان، بایوه، باشماق هورامانات که البته پس از پایان خدمت متوجه شدم چه منطقه با صفایی ، چه مردم سخت کوش و با محبتی، چه دوستانی داشتم ودیدم۰