غمگین وگرفته بودم۰بعدازتجدیدی درامتحان نهایی چند درس سنگین مثل شیمی، فیزیک ،زیست شناسی،برنامه ریزی برای این درسها، خستگی ازامتحانات خرداد، احساس طوفان در زیرپوست خانواده ، فقروزحمت زیاد پدرم ، کاروکوشش مادرم همراه صرفه جویی برای بهم آوردن سروته هزینه زندگیمان، مرا واداشت تا تصمیمم را بگیرم ۰ تصمیم گرفتم بدون معلم ، فقط با درس خواندن، با مکررخواندن اززمانی که چشم می توانست خط را ببیند تا تاریک شدن هوا ۰ من که توان حل مشکلات خانواده ازنظرمالی وارتباطی نداشتم۰پیشنهاد برادرم که امتحان تجدیدی را صرف نظر کرده ویک سال دیگرکلاس دوازدهم را تکرارکنم قبول نکردم۰گفتم هرجورشده باید نمره قبولی درامتحا نات گرفته وازاین طوفانی که در زیر پوست خانواده احساس می کردم فرار کنم۰ازمادرم خواستم صبح خیلی زود زمانی که چشم می تواند خط کتاب را ببیند مرا بیدارکند۰اماهوای خنک صبحگاهی همراه صدای پرندگان ونگرا نی مرا ازخواب بیدار میکرد ۰کتاب زیست شناسی رابرداشته کنارخط راه آهن قدم زده ومی خواندم۰دوساعت این کار هر روز ادامه داشت۰بعد به خانه می آمدم کمی صبحانه می خوردم۰زیرانداز، دفتروکتابها را برداشته کناررودخانه میرفتم۰آنجا محل رفت وآمد نبود۰صدای نغمه پرندگان آمیخته با صدای آ ب رودخانه ، سایه درخت بید بودومن بودم وکتا بها تا ساعت یازده ونیم که صدای قطارتهرا ن گرگان یادآوری می کرد که ظهر شده۰همان موقع بود که روده کوچک وبزرگ جنگشان درگیرمی شد۰ وشاید هردو متحد شده به معده حمله می کردند ۰چنان سر وصدایی راه می انداختند که من نا چاردفترو کتاب زیر بغل زده برای خوردن نهار به خانه می آمدم۰نهارآ ماده بود۰ مادربا محصول کشاورزی مثل گوجه فرنگی، بادمجان، کدو، لوبیا، سبزیجات مختلف که خودش می کاشت وباپشتکارعلفهای هرزآ نرا وجین میکردغذای گرمی می پخت۰غیر ازپختن نان، غذا۰شستن لباس مارد م مرا تشویق می کرد تا برنامه درس خواندن را به همان ترتیب ادامه دهم۰
مادرم مظهرمقا ومت، بردباری، مهربانی، دلجویی، هشیاری ،آ ینده نگر وبسیار دلسوز بود۰بضی ازاین خوبیها دراکثر مادران به طور طبیعی وجود دارد۰آما مادرمن سوای همه بود۰هنوزوهنوزبعد ازسالهای سال گفتارهای نیک، کاروکردارهای خوب ، پرستاری ومراقبهای او، مقاومت وپیگیری درکارهایش زبان زد فامیل مخصوصان بچه ها، نوه هایش می با شد۰وقتی تازه مدرسه را درده محمد آباد شروع کرده بودم ۰هر روز که ازمدرسه برمی گشتم سرم را بین دستهایش میگرفت وبا دقت نگاه میکرد۰بیماری کچلی همه گیربود واومی ترسید بچه هایش این بیماررا که خیلی واگیرداربود بگیرند۰درده حمام خزا نه ای بود وهچکس امکان رعایت نظافت نداشت۰آ نهم یکباردرهفته ویا شاید هردو هفته یکبار حمام کردن۰ازغزای روزگاریک روز که سرم را نگاه می کرد متوجه جوش بزرگی شد کمی با آن ور رفت۰من که دردم آمده وسوزش زخم سراما نم رابریده می خواستم از دستش فرار کنم۰او که خانم پر قدرتی بود فرصت را ازدست نداد۰ مرا زیر بغل زدو دنبال درست کردن داروی محلی که عبارت از نمک ، زاج وکمی خاکستر سیگار بود رفت۰با تهیه داروکنار جوی آ ب روان مرا بین پاهایش محکم گرفت وبا هردو دست مشغول جراحی سرم شد۰ وقتی زخم را خوب شست، خشک کرد ودارو گذاشت من فریادم به آسمان رسید۰مرا که رها کرد جلوی خانه بالاپایین می پریدم وفرارمی کردم۰اینکار را هر روز با هرترفندی بود انجام می داد تا زخم کاملان التیام پیدا کرد۰ تنها مراقبت درمانی نبود که مادرم را دوست داشتم۰وقتی عید می رسید می گفت همه باید لباس نو بپوشند۰پدر را به شهر می فرستاد تا مقداری پارچه پیرهنی وشلواری بخرد وخودش با آن پارچه ها برای ما با دست شلواروپیرهن می دوخت۰
شبی پدرهنوزازکار کشاورزی به خانه نیا مده بود۰ما بچه ها که ازبازی وگرمای روزهای اول تابستان خسته شده خوابمان می برد جمع کرد برای خوردن شام۰همراه خواهرانم سفره راچیده ومی خواستیم غذا خوردن راشروع کنیم۰نمیدانم چه پیش آمدمن قهر کردم ورفتم داخل پشه بند که بخوابم۰مادرچند بارخواست که سرسفره بیایم وغذایم بخورم ۰یکی ازخواهرانم گفت دلیل غذا نمی خورد سیراست ۰در جواب گفتم آ ره کی۰۰۰م ۰من که داخل پشبند نشسته در تاریکی وروشنا یی و خوردن غذا را نگاه میکردم۰دیدم بدون گفتگو کمی غذا درظرفی ریخته وکنارگذاشتند۰ گفتم من نمی دانم آن غذا را برای چه کسی کنار گذاشتید برای هر کسی هست کمه۰مادرم گفت که توسیرهستی من برا توغذا نگه نمی دارم ۰گفتم چرا ؟ جواب داد برای اینکه من زن بابای تو هستم ۰با این گفتگومن گریه بسیار کردم وخوابم برد۰تما م روز فرداعبوس وگرفته بودم من که ازاسم زن بابا احساس خوبی نداشتم وبقض گلویم را گرفته بود۰ کنارم نشست وگفت چه شده ؟ گفتم شما زن بابای من هستی من با شما حرفی ندارم ۰ گفت مگر دروغ گفتم خوب زن بابات هستم۰چندین بار این گفته راتکرارکرد مرا دلجوی وازنگرانی بیرون آورد۰درکمک کردن وازخودگذشتن برای دیگران لحظه ای دریغ نمی کرد۰ازهیچکسی هم توقع نداشت۰بدی دیگران را بابردباری ومدرا تحمل می کرد۰
در روزهای سخت درس خواندن، که فکر می کردم درگردابی افتادم۰فقط راه نجاتم درس خواندن است وبس ۰ارتهران برایمان مهمان آ مد۰ بامهمانها که برای گذراندن تعطیلات تابستان آمده دخترجوانی همسن ،همکلاس من همراه بود۰وجود مهمانها مخصوصان آن دختر ازسرعت درس خواندنم کم کرده بود۰بیشتراطراف خانه وجایی که انها می رفتند وقت گذرانی می کردم۰با انها برای قدم زدن کناررودخانه، به چشمه دریابک برای شنا ،به مهمانی خانه خواهرانم میرفتم۰ مادرکاملان متوجه تغیر رفتاروغافل شدن از برنامه درسی من بود۰چند بارتذکرداد ولی گوش شنوا کجا بود۰جوانی ،غفلت ، فرصت سوزی همه داشت دامنم را می گرفت۰روزی ازهمان روزها به تندی با من برخورد کردوگفت اگر به این کارها ادامه بدهی ودرس نخوانی شیرم راحلالت نمی کنم۰فردا صبح دوباره برنامه درس خواندن را شروغ کردم، کنار رودخانه رفتن ، صبح زود بیدار شدن ، کتاب زیستشناسی برداشتن ۰ فرمولهای شیمی و فیزیک، همه جلوی چشمهایم می رقصید ولی هیچ چیزی به خاطرم سپرده نمی شد۰دم به دم درآب رودخانه، به آسمان آ بی . به نغمه پرنده گان ،به دوردستها،به قله کوهای اطراف خیره میماندم، چند روزی اینچنین گذشت۰ا فسرده شده بودم۰خودم را درحال غرق شدن درآن گرداب میدیم۰مادربه فریادم رسید۰یک روز ظهروقتی برای غذا خوردن به خانه برگشتم اوضاع راآشفته دیدم۰بین مادروخانمهای مهمان درگیری شده بود۰خانمهای مهمان که صبح تا دیروقت خوابیده بودن وسفره صبحانه همچنان پهن مانده تا مادرازکارجمع کردن محصول درباغ پایین برگشته بود۰تحمل ازدست داده حرفهایی زده که گویا روی صحبتش بیشتر با آن دخترجوان بوده۰بعد ازقرار دادن کتابها وزیراندازم درجایی۰ خودم را به دخترجوان که کنارحوضچه آب نشسته وپاهایش را درآن قرارداده رساندم۰ازاو دلیل آشفتگی اوضاع راپرسیدم۰او به من هیچ جوابی نداد۰اما خواهر بزرگترش به سمت ما آمد رو به من کردوبا لحنی آمرانه گفت این دخترمگردوست تو نیست، مگرتو اورا دوست نداری، مگربا هم درس نمی خواندید۰پس چرا ازاودر مقابل مادرت دفاع نمی کنی۰ مادرت امروزهرچه دهنش درآ مده به او گفته۰ما دیگر اینجا نمی مانیم۰حرفهایش همچنان ادامه داشت که ناگهان تمام وجودم آتش گرفت ۰مرا بردبه دنیای دیگر۰به دنیایی که باید بروم مادرم را، مادرم که تمام هستیم بودکتک بزنم یا بد بگویم۰گویا مغزم دربرابر حرفها وفشارهای مختلف منجمد شده بود۰ ناگهان شعر شادروان ایرج میرزا به یادم آمد۰عاشقی ازمعشوق خود برای رسیدن به وصال قلب مادرش راطلب می کند۰معشوق قلب مادر ازسینه درآورده هدیه برای عاشق می برد که ناگه پایش می لغزد وبه زمین می خورد۰ بلند می شود قلب گرم خاک آ لود مادررااززمین برداشته را ه می ا فتد۰ناگهان ازآ ن قلب گرم وآلوده به خاک ندا می آ ید۰
آ ه دست پسرم یافت خراش | آ ه پای پسرم خورد به سنگ،۰مهرمادری راهنمایم شد۰ بدون غذا خوردن کتابی برداشتم ازدرب حیاط بیرون زدم ۰ نمی دانستم به کجا میروم ۰با خودم می جنگیدم۰نمی دانستم این صحبتها ازکجا وچه حدفی گفته می شود؟ به چه دلیلی باید با مادرم تندی کنم۰در درد وغمم شکریک نبوده ،ازبیمارها نجاتم نداده، محبت نکرده،آخر به چه جرم۰گاهی با دستم هوا را می زدم ، گاهی میدویدم، گاهی روی خط می نشستم تا خلاصه خودم را جلوی درب خانه محل زندگی خواهرم یافتم۰درب زدم شاید دربی بازشود ومن بتوانم پیش کسی درد دل کنم۰آ ما درب که باز شد خواهرم تا مرا دید گفت مبارک باشد با دختره خوب جورشدی۰دستم ناگهان درهوا به حرکت درآمد وصورتش راآ زرد۰ازآ نجا برگشتم بی هدف تا پاسی ازشب به خانه نیامدم۰شب سختی را پشت سرگذاشتم ولی فردا با پشتکار بیشترکارم راشروع کردم ودرامتحاناتم قبول شدم۰