حمام نوبتی

درشهرتهران کجا زندگیم را شروع کردم؟ سرپناهم کجا بود؟ چه کسانی دراین سرپناه همراهم بودن ؟،روزگارمان چگونه می گذشت؟ چه کسی حمایتم می کرد۰وقتی کلاس نهم بودم۰ برادربزرگم که تهران معلم بودازمن پرسید۰ درآینده می خواهی چه کاره بشی؟ جواب دادم بعضی ازهمکلاسیهای من خودشان را برای رفتن به دبیرستان نظام آماده می کنند ۰من هم همین کاررا می کنم۰دراین باره خیلی صحبت کرد۰سعی دراین داشت مرا قانع کند۰ودرپایان گفت اگر یکروزمردم شهری مثل تهران به دلیلی اعتراض کنندوبیایند خیابان برای تظاهرات۰شما که یک نظا می هستی وباید دستورمافوق خودت را اجرا کنی۰ا فسر مافوق دستورمی دهد که به تظاهرات به مردم معترض تیراندازی کن۰من درمیان آن مردم هستم آیا به من به برادرت تیراندازی می کنی؟ا دامه داداگرتیراندازی نکنی به عنوان سرپیچی ازدستورمافوق خودت رابا تیر می زنند۰من کمی فکر کردم وگفتم نه به مردم تیراندازی نمی کنم ۰گفت اگرخیلی دوست داری نظامی باشی می توانی بعد ازگرفتن دیپلم دانشکده ا فسری را شروع کنی۰درهمین موردبا پدرم صحبت کردیم قراربراین شد کنارخانواده برادرم زندگی کنم ودرس بخوانم۰ا ین خانه درکوچه سعادت چهارراه اناری قرارداشت۰دارای چهاراطاق یک زیرزمین در دوطبقه بود۰ پیرزن صاحب خانه دراطاق سمت چپ بالای زیرزمین زندگی می کرد۰ اطاق روبرو برادرم همراه خانم وسه فرزندشان زندگی می کردند که محل خوردن غذا نیزبود۰ طبقه بالااطاق بزرگ محل زندگی دوبرادرازمنطقه طالقان دوستان برادرم بودند۰اطاق کوچک که فقط نه متر میشد محل درس خواندن برادرم، من ودخترخاله خانم برادرم بود۰یک میزمطا لعه کوچک همراه صندلی، قفسه کتاب ودرگوشه ای بقبند خواب من وجود داشت۰یعنی درآن مکان نه نفرزندگی می کردند۰تا قبل ازطوفان زیر پوست خانواده با وجود تراکم جمعیتی که آنجا زندگی می کردند اوضاع خوب بود۰بخشی ازکارهای خانه مثل خریدهای فوری، بردن پسرهای برادرم به حمام، رفتن به ایستگاه راه آهن وآوردن پدرومادرؤقتیکه از زریندشت می آمدند، بردن پسر بزرگ به دبستان ومراقبت ازهمه فرزندان برادرم وقتی که آ نها به سینما یا مهمانی میرفتند۰
طبق برنامه هفتگی یک روزباید پسرها رابه حمام می بردم۰تا قبل ازواگزارشدن این وظیفه به من پسرها با مادرشان حمام می رفتند۰خانم برادرم می گفت این پسرها دیگر بزرگ شده اند وخانمها درحمام عمومی شکایت دارند وغرمی زنند۰ دران زما ن همه مردم به حمامهای عمومی یا حمام نمره می رفتند۰چون هیچ خانه ای غیرازخانه های ازما بهتران حمام خصوصی ندا شت۰درنتیجه سرهرکوچه بازاری برای خودش حمامی داشت وبعضی ازآنها بسیار معروف بودند۰ حمامی که همراه پسرها می رفتم سرچهار راه اناری داخل کوچه ای بود ۰پسرها معمولان طبق شیطنت وعادتی که کرده بودند وقتی داخل رختکن می شدند بدون منتظر شدن برای من لباسهایشان را ازتن در می آوردند، در کمد کوچک فلزی که دور تادوررختکن نصب شده می ریختند، با بازی ،خنده وشوخی لخت داخل حمام شده زیر یک دوش خودشان راخیس می کردند۰من که ساک لباسهای تمیزوحوله آنهارا حمل می کردم بعد ازپیدا ومرتب کردن لباسهای بهمریخته خودم را به آنها می رساندم۰پسرها وقتی ازدوش بیرون می امدند بدون فوت وقت سراغ قا لب بزرگ صابون زرد رنگ آشتیانی که روی سکوی مخصوص صابون زدن عموم بود۰رفته با آن قسمتی از کف حمام را خوب صابون مالی می کردند تا برای لیز لیزک کردن آماده شود۰وقتی بازی لیز لیزک راشروع میکردند اصلان متوجه خطر برای خودشان یا برای دیگران نبودند۰هنگامی که ازاین کارخسته می شدند به گوشه ، کنارحمام می رفتند با اشاره به الت تناسلی مردانی که از لنگ انها بیرون افتاده و نشان دادن به هم خنده بازار راه می انداختند۰من که جوان بی تجربه درتربیت بچه بودم ۰مقابل شکایت بعضی مردم معذرت خواهی می کردم۰محل صابون زده شده رامی شستم۰ با التماس وتحدید آنها را کیسه مالی کرده صابون زده ازحمام بیرون می آوردم۰  
روزی مثل همیشه خانم برادرم گفت امروزپسرها را ببرحمام فردا باید جایی برویم۰من که چاره ای جزگوش دادن نداشتم۰ساک لباسهای تمیزوحوله آماده شده پسرهارا برداشته همراه آنها بسمت حمام رفتیم۰حمام چند کوچه با خانه فاصله داشت وپسرها که شش وهفت ساله بودند۰ راه را خوب می دانستند۰جلو جلو بازی کنان می رفتند۰من با نا رضایتی دنبال آنها با فاصله حرکت می کردم ۰ سر کوچه آخردیگر آنهارا ندیدم۰پسرها بدون توجه به همه چیز وهمه کس طبق معمول وارد حمام شده لباسها یشان را از تن بیرون ودر کمدی انداخته وبرنامه صابون مالی کف حمام ولیز لیزک راشروع می کنند۰من که پی آنها با تاخیروارد حمام شدم ۰تا سرم را داخل کردم احساس کردم حمام مثل همیشه نیست۰ صداها زنانه وبدنها با بدن مردان فرق می کند۰اول کمی بدم نیامد که بیشتر نگاه کنم۰لحظه ای نگذشت که احساس ترس وخطر تمام وجودم را گرفت ۰خودم را فوری از حمام بیرون کشیدم واز محل فرار کردم۰خوشبختانه هیچکسی متوجه من نشده بود۰تمام وجودم را ندانم کاری گرفته بود۰بعد ازمدتی که نمی دانم چه گونه برمن گذشت یکی از پسرها ازحمام آمدبیرون وگفت عموچرا پس نمی آیی۰گفتم مگر شما متوجه نیستید حمام زنانه است چگونه می توانم بیایم۰ نا گهان به خودش آمد ودوید داخل حمام دقایقی بعد لباسها پوشیده ونپوشیده بیرون آمدند۰

روزها ازپی هم می گذشت ۰به وظیفه دیگرم بردن پسر بزرگ برادرم به دبستان علامه سرچهارراه لشگرادامه می دادم۰تا مدتی هیچ مشکلی با هم نداشتیم واین کار خوب پیش می رفت۰نمی دانم چه گونه ویا از کجا شروع شدکه این بچه ازمن پرسید تا به او پول بدهم۰ من که فکرمی کردم وقتی برایش بگویم یک کمی بیشتر پول ندارم آگرخواسته باشم مرتب به تو پول بدهم برای خرید چیزهای ضروری خودم ندارم۰دیگر نمی پرسد۰ ولی نه تنها متوجه نشد اصرار بیشتری داشت وبدون توقف تمام مسیرازخانه تا دبستان یک بند غرمی زد ومی گفت دو زار بده۰یواش ، یواش این کارش آ زاردهنده شده بود۰من خجالت می کشیدم۰مخصوصان که مسیرمان با دبیرستان دخترانه یکی بود وخیلی وقتها دخترها متوجه این کارش می شدند۰گاهی بی تجربگی می زد به سرم کمی دنبالش می کردم تا اورا تنبیه کنم ۰اما زود پشیمان شده به راهم ادامه می دادم۰گاهی تحدید به شکایت پیش پدر ومادرش می کردم۰ هیچکدام از این ترفندها اثرنداشت۰مثل اینکه سوزن نوارش گیر کرده باشد۰ازدرب خانه که بیرون می امدیم عمو دوزاربده شروع می شد تا پایان مسیر۰ این کارآ نقدر دامه پیدا کرد تا یک عصروقتی ازمدرسه برگشتیم به خانم برادرم گفتم من دیگرازدست این بچه کلافه واو را به مدرسه نمی برم۰رفتم اطاق خودم لبا سم را عوض کردم ۰ یک پتو روی خودم کشیدم تا کمی آرام بگیرم۰که شنیدم خانم برادرم ضمن بالاآمدن ازپله ها فریاد میکشد ۰فحش میدهد ووقتی وارد اطاق شد پتو را ازسرم کشید وگفت مگراینجا آ سایشگاه درست کردم ۰و۰۰گل به شما ببارد۰من که نمیدانستم پشت این فریادها و بدوبیراها یی مثل دهاتیها، پابرهنه ها گرسنه ها حالادیگرکارت به جایی رسیده که بچه من را به مدرسه نمی ببری چیست؟وقتی همه دق ودلیش راسرم خالی کرد رفت پایین۰ دراین برخوردازدیوارصدا درآمد ولی از من درنیامد۰اولین تصمیمم این بودکه کمی لباس با خود بردارم وازخانه بیرون بزنم۰ به کجا توی این شهربزرگ، پیش چه کسی ، توی خیانان آوره ، کنار ایستگاه راه آهن ، درپس خرابه ای ، توی ساختمان نیمه تمامی، اصلان ازاین شهررفتن به شهردیگربدون اطلاع ،هرگزخودم رااینقدر بی چاره ونا توان ندیده بودم۰ یک گوشه اطاق کز کردم ورفتم توی دنیای خودم۰آخر چرا ، چرا تصمیمم را درمورد به ارتش رفتن عوض کردم ؟ مگرچه میشد در ده میماندم کارگری میکردم؟ مگرازهمین حالانمی شود رفت دم دست یک بنا آجرداد وزندگی کرد؟چرا باید دهاتی بی سروپا باشم ؟ازطرف دیگر به برادرم قول دادم درس بخوانم۰آ رزویش این بود که من روزی وارد دانشگاه شوم چه میشود؟ پدرو مادرم برای کمک به زندگی ما هرچه که فکر میکردند قابل استفاده است با سر وکول خود حمل کرده می آوردند شهرچه میشوند؟ ساعتها دراین بدبختی با خودم دست وپنجه نرم می کردم ۰صدای درب شنیدم وبرادرم وارد شد۰طبق معمول یکسره آمد بالاتا لباسهایش راعوض کند۰وقتی قیافه ،وضع آ شفته مرا دید۰پرسید چه خبرشده ؟ من بدون اشاره به توهینها گفتم من دیگر نمی خواهم درس بخوانم ۰می خواهم کارکر بنا باشم ، می خواهم کار گل کنم، می خواهم از اینجا بروم۰همین حالا۰اگرماندم تا توبیایی فقط به خاطرقولی است که به تو دادم۰من نمی خواهم برای زندگی تومشکل درست کنم۰او که خوب بلد بود چه جوری ازترفند تحدید که می گیرم ، می بندم، شروع کند۰ودرپایان دستور بدهد که باید به حرفش گوش بدهم۰کارش را بامن پایان داد۰ ورفت پایین۰آ نجاهم به همین شکل وطرح جلورفت ۰فتیله این داستان پایین کشیده شد۰