ردیابی دزد باریجه

ایام عید نوروز بود که سرما وبرف شکوفه های زیبا ی درختان قیصی را سیاه کرد وبعداز ده روزی تمام شکوفه ها زیردرختان را پوشاند۰ بجزچند خانواری که کارمند راه آهن بودند بقیه مردم درآ مدشان عبارت بود از قیصی ، گردو ،واگر زمینی داشتند گندم ، سیب زمینی ، لوبیا میکاشتند ۰ البته زمین به اندازه کافی وجود نداشت که مردم بتوانند در آ ن کشت وکار کنند ودرآ مدی داشته باشند۰ من که درکلاس نهم بودم و برای ادامه تحصیل باید به تهران میرفتم خیلی اهمیت دا شت که کاری داشته باشم تا بتوانم بخشی ازهزینه تحصیلاتم را تا مین کنم۰ برادر بزرگم که درتهران زندگی میکرد ومعلم بود در مورد هزینه تحصیل و زندگی من با پدرم بسیار صحبت میکردند۰ پدرم میگفت سردرختی که ندارم زمین هم ندارم که کشت کنم بنابراین من نمیتوانم هزینه ای بپردازم ا ما برادرم میگفت دلیل خودش کار میکند ومن هم کمک میکنم او باید به تهران بیاید و تحصیلاتش را ادامه بدهد۰صحبتهای برادرم خیلی امیدواری وشوروشوق درمن ایجاد میکرد۰با تعطیل شدن مدرسه من ازهمه اطرافیان برای پیدا کردن کاری میپرسیدم۰چندروزی با بیکاری کذ شت تایکی ازهمسایه ها بنام مش اسماعیل را دیدم وقتی ازاو برای کار پرسیدم گفت من برای یک شرکتی درخت تبریزی میبرم میخواهی بپرسم به کسی احتیاج دارن یا نه۰ غروب بود که مش اسماعیل از بالای راه آ هن صدام کرد وگفت اگر میتوانی تبریزی پوست کنی فردا صبح زود بیا خانه ما تا با هم سر کاربرویم۰تبریزی پوست کردن کار بسیار سخت وسنگینی بود با وجوداین ادامه داد م تا درمورد باریجه گرفتن وقیمت باریجه صحبتهایی شنیدم۰عصرهمانروزبرای اطمینان بیشتر وچگونگی رفتن به کوه واینکه من وعزت هم میتوانیم برویم جلوی مغازه عین الله که محل بازی بچه ها تجمع جوانان ومرکز خرید بشتر مردم ده بود رفتم ۰صحبت دربین جوانان در مورد باریجه بسیار زیاد بود ازجمله اینکه هرکسی اگر خیلی زرنگ وپر کار باشد یک کیلو گرم میتواند باریجه بگیرد۰بعضی هم ازتجربه تیغ زدن ، جمع آ وری باریجه وچند روزی کار با شیرازیها میگفتند ۰ درهمین گفتگو ها بودیم که عین الله از مغازه اش بیرون آ مد وگفت من برای هر یک کیلو باریجه صد تومان میدهم ۰برای من خیلی هیجان انگیز بود چونکه مزد کارگر برای کار ساختمانی ، تبریزی پوست کردن ویا بیل زدن در باغها فقط چهار تومان بود۰ با یک دنیا امید وآرزو به خانه رسیدم با پدرم درآین باره صحبت کردم۰عزت اصلان حرفی نداشت که بامن برای اینکار همکاری کندوهمراه باشد۰ولی مادرم نگرا ران از کارسخت کوهستان ، رفت وآمد مرتب ،خوابیدن درکوهستان ، دعوا با جوانهای دیگر، گزیدن مار ، مسمومیت غذایی بود وسفارشات لازمه رامیکرد۰
بوته باریجه مثل بوته چغندر میماند در دامنه کوه ودره بطورخود رومیروید۰اگثران ماده هستند ولی بعضی هم نریعنی مثل بوته کنجد بلند مشود حدود یک مترشاخه برگ میزند گل میدهد وگلها به تخم که شبیه تخم کدوولی سبکتر که باد میتواند به آسانی همه جا بپاشد ودرآ خر فصل ازریشه کاملان خشک میشود۰
یکطرف بوته باریجه را خالی میکردیم بدون آ نکه به ریشه اش آسیب برسانیم وبا دستخا له کوچک سطح کمی ازآنرا مبریدیم وبرمیداشتیم که آ نرا تیغ زدن میگفتند۰هرچه با دقت بیشترتیغ میزدیم وسطح کمتری ازبوته بریده میشد شیره بیشتربدست میامد۰شیره باریجه همانطور که ازاسمش برمیاید درابتد مثل شیرسفید میباشد ولی درمجاورت هوا وآ فتاب
رنگش قهوه ای کم رنگ میشد۰هرروز صبح تا ظهرتیغ میزدیم وعصرها باریجه را جمع میکردیم۰
ماده باریجه که به نظرمن بسیاربدبوبود بطورسنتی در ده استفاده دارویی داشت۰آ ما بطور کلی یکی ازمحصولات صادراتی ایران به کشور فرانسه بود ۰وازآن انواع عطرودارو بدست میامد۰میگفتندعطرهای بسیارخوشبووگران قیمتی ازآ ن بدست میآورند۰ولی ما گاهی مجبوربودیم با دستان آ لوده به باریجه غذا بخوریم۰
با تمام نگرانی مادرکه در وجود ماهم کمی نفوذ کرده بود من وعزت تصمیم گرفیم برای کاردر کوهستان وگرفتن باریجه فردا صبح سحر حرکت کنیم۰لوازم مورد نیا زو نان وغذا برای جند روز، چند تخته پتو ویک پشه بند برای خواب ا لبته پشه بند را با اسرار مادر برداشتیم ونسبت به بقیه افرا دیکه برای گرفتن باریجه آ مده بودند وپشه بند نداشتند فرق داشتیم۰منطقه ایکه انتخاب کرده بودیم اشتمچال نام داشت چشمه ای با چند درخت بید وبدون شیب وهموار برای اینکه حیوانات بتوانند ازآب چشمه به راحتی وباندازه کافی بنوشند از تنه درخت بید حوزچه درست کرده ودرادامه هم قرار داده تا وقتی آ ب دراولی پرشد به دومی بریزد وذخیره شود تعداد آ نها چهار یا پنج تا بود۰ طبق سفارش پدر به محل که رسیدیم روز اول با سنگ وخاک یک تخت که کمی اززمین بالاتربود ودو متر در دو متر میشد ساختیم که محل سکونتمان شد۰بعد ظهراطراف منطقه را گشتی زدیم یک قسمتی را درنظرگرفتیم که فردا صبح کارمان را شروع کنیم البته از چشمه کمی دورتر بود۰شب که شد با دو نفردیگرکه آ نها هم برادربودند کنار چشمه اشتم چال شب را به صبح رساندیم۰ از فردا تعداد نفرات بیشتر وبیشتر شد تا به ده نفری رسید ۰ هر روز بعد ازکاراجاقهای هیزمی را روشن میکردند گاهی با هم وگاهی جدا چای وغذا درست میکردند۰ غذا وچای که خورده میشد نوبت آوا زخواندن ، ورق بازی ، جوک گفتن،جوک کردن همدیگرخنده وشوخی میرسید تا خستگی وخواب گیجشان میکرد ومیخوابیدند۰روزها به این شکل سپری میشد تا آخرهفته که برای حمام گرفتن ،عوض کردن لباس وبردن مواد غذایی به ده برمیگشتیم۰ عصر پنجشنبه من وعزت که الاغ داشتیم یک بار هیزم میکندیم وهمرا باریجه گرفته شده بارحیوان کرده میا مدیم۰
عزت ومن تصمیم گرفته بودیم دروسط محل کارمان که ازهمه طرف دید داشت چاله ای درست و پیت خالی بیست کیلویی روغن نباتی را بعنوان انبار جمع آوری محصول باریجه در آن دورازچشم دیگران چال و روی آ نرا با بوته استتارکنیم۰مرتب سرکشی میکردیم وحواسمان بود تا کسی به آ ن دستبرد نزند ۰بعدا زدوهفته کار کردن یک روز متوجه شدیم شخصی به انبار باریجه دستبرد زده ومقداری ازآ نرا دزدیده است ۰اولین کاری که کردیم جای پیت را عوض کردیم وسعی کردیم چا ی پای دزد راازبین نبریم ومطمعن بودیم فرد دزد ازا فرادی ا ست که با ما سرچشمه اشتم چال زندگی میکرد۰و ازآنجا یکه جای یک لنگه گیوه کامل ولنگه دیگر نصفه بود فهمیدیم دزد باید یک پایش ازدیگری کوتاهترباشد۰شب بعد ازاینکه غذا خوردیم من ازهمه خوا ستم به حرفم گوش کنند۰ وقتی همه ساکت بودند گفتم یک کسی به باریجه ما دسببرد زده ازاو میخواهیم بدون هیچگونه درگیری وآ برو ریزی باریجه را بدهد وما برای حفظ آبرویش با کسی صحبت نمیکنیم ا لبته بدانید که شخص دزد رامشناسیم ویک روز فرصت دادیم۰ عزت ومن برای اینکه بیشتر مطمین با شیم که اشتباه نکدرده ایم فرداصبح خیلی زود وقتیکه همه خواب بودند گیوه شخص مظنون را برداشته وبردیم با جای پای باقی مانده روی خاک مطابقت کردیم خودش بود۰ روز تمام شد ولی از دزد خبری نشد شب دوباره بعد ازخوردن غذا گفتم تمام روز منتظربودم که شخص مظنون باریجه را بیاورد وقال قضیه را تمام کند اما مثل اینکه متوجه جدی بودن آن نیست من حالامیگو یم که دزد باریجه ما اسکندراست واو فرصت دارد تا فردا شب آ نرا پس بدهد درغیراین صورت با زورازاومیگیریم۰
فردا قبل از ظهر وقتی سرگرم کاربودیم متوجه اسکندر شدیم که بالاتر از ما روی گردنه کوه ایستاده ورجز خوانی میکند ومیگوید چرا آ بروی مرا بردید من وعزت هم ازکار دست کشیدیم وکاری کردیم که او پیش مش اسماعیل که برا ی کندن هیزم ازده آ مده بود قول داد تا بعد ازظهرباریجه را بدهد واینکار راکرد۰