ماه بانو زنی درشت اندام قد بلند با زیبایی طبیعی وبسیارپرکاربود .وقتی دخترخیلی جوانی بود شوهرش داده بودند۰ دا ماد صادق نام داشت پسرفقیری که با چوبانی ویا روزمزدی در مزرعه برای دیگران زندگی ا ش را اداره میکرد۰چند سالی درده امیراباد اینچنین زندگی راسپری کردند۰ ماه بانووصادق که زن ومرد بسیار جوان پرکاروتوانمندی بودند نتوانستند تحمل چنین زندگی منفعلانه ای را بیاورند ۰ بنا براین به امید زندگی فعالتروپردرآمدتر لوازم ساده ایکه داشتند بر کول کشیدندازگرمسار به منطقه سیمین دشت وده حصاربن کوچ کردند۰متاسفانه بدلیل نبودکارو نداشتن درآ مدچندماهی بیشتردرحصاربن نتوانستند دوام بیاورند۰یک روزماه بانووصادق به خانه ما برای دیدن پدرم که دا یی ماه با نوبود آ مدند۰
پدرم به صادق پیشنهاد کرد وگفت چرا به منطقه زریندشت نمیایی زندگی کنی؟ و تعریف کرد که بعضی ا فراد در تهران زندگی میکنند ولی برا ی هواخوری قطعه باغی در اطراف ایستگاه زریندشت خریده اند واحتیاج به کسی دارند تاا زباغشان نگهداری کند۰پدرم وصادق ناهاررا خوردند وبه ایستگاه رفتند ماه بانو پیش مادرم مانده بود مرتب ازفقرونداری واینکه بچه ای هم در راه دارد صحبت میکرد۰ تاریک شده بود که پدروصادق به خانه آمدند۰صادق ازخوشحالی در پوست خود نمیگنجید ومرتب به ماه بانومیگفت رفتم خانه وباغ راهم دیدم برای شروع زندگی خیلی هم خوب است باید ازدایی مش مختارممنون باشم۰باغی که قرارشده درآن زندگی وکارکنیم زیاد بزرگ نیست اما یک خانه دارد که متواند برای ما آشیانه با شد۰آ نشب خانه ما خوابیدند صبح زود کمی صبحانه خوردند وراهی حصاربن شدند۰ فقط کوچه ای بین دبیرستان وباغ مورد نظر فاصله داشت یک روزمن داشتم میرفتم مدرسه متوجه شدم که آنهازندگی خودرا درباغ شروع کرده اند۰
خانه دارای یک اطاق با ا نباری وایوانی درجلوی آ ن بود۰وقتی باران میبارید به سختی زیر سقف آ ن جای خشک پیدا میکردند وپناه میبردند۰صادق هم کار باغبانی راآنجام میداد
وآگرکا رروزمزدی ویا کنترا ت بیل زدن باغ دیگران پیش میامدانجام میداد۰بچه اول آ نها درهمین باغ چشم بدنیا گشود۰
بعدازچند سال شنیدم به دره ای دردل کوه بنام سردره که هیچکس آ نجا زندگی نمیکرد کوچ کرده اند۰این دره راه عبورمردم ده ارجنه از ایستگاه زریندشت بود۰ بدلیل کمبود زمین کشاورزی وآب برای کشت چند خانوار نمیتوانستند آ نجا زندگی کنند۰هیچکسی حاضرنبود به تنهایی دراین محل زندگی و زمین پرازسنگ آ نرا آ باد وقابل کشت نماید۰شخصی ازمردم آ تشان که خودرا صاحب این زمینها میدانست با صادق قراردادی به امضاء رسانده بود۰دراین قراردادمقررشده بود صادق این زمینها را آباد وقابل کشت گرداند وصاحب نصف آ ن شود۰ صادق وماه بانو به امیدا ینکه روزی دراین دنیای بزرگ آ نها هم صاحب قطعه زمینی میشوند همه مشکلات زندگی درآ ن محل را پذیر فته بودند۰ یک خانواده به تنهایی بدون همسایه ، درمیان برف سنگین زمستانی،کارسخت وطاقت فرسای قابل کشت کردن زمین آ نهارا بسیار خشن کرده بود۰خانه ایکه دردل دره بنا کردند یک اطاق بود باچند تا آ قل که از گل، سنگ وچوب ساخته شده بود۰چشمه اشتمچال درست بالای این منطقه قرار داشت بطوریکه وقتی چند تبه ما هوره را پشت سرمیگذاشتیم مابانوو صادق ودرختهای کاشته شده پایین دره خیلی کوچک دیده میشد ند۰
وقتی من وعزت کار باریجه گرفتن را شروع کردیم قاسم پسرعمو مصیب هم برایش جالب بود که به ما بپیوندد۰ عمومصیب برای اطمینان از نوع، محل ، سختی کارومحل خواب همراه قاسم به اشتمچال آ مده بود ۰آنروزعمومصیب که درامورکشاورزی و کارهای دیگرخودش را صاحب نظر میدانست همه جوانب کار را با دقت در نظر گرفت همراه ما سر چشمه اشتمچال غذا خورد۰بعد ازظهرکه محل گرفتن باریجه را دوباره بازدید کرد ۰با پسرش صحبت کرد ودلایلی آ ورد که قاسم تصمیم گرفت به من وعزت بگوید نمیتواند با ما همکاری کند وبا پدرش فردا به گرمسار برگشت۰
زمانیکه من ،عزت وقاسم همراه عمومصیب روی ماهوره ای نشسته صحبت میکردیم ازآ نجا که محل نشستن ما درست مشرف به زمین وباغ صادق بود۰ ناگهان متوجه دو موجودی شدیم که گاهی ازهم جدا میشدند وگاهی بهم میآ میختند ۰ درنگاه اول همه فکر کردند دوحیوان با هم میجنگند اما کمی که دقت کردیم متوجه شدیم صادق دارد ماه بانو رابا چوب کتک میزند۰عمومصیب وقتی این صحنه رادید نتوانست تحمل بیاورد وگفت این مردیکه برای چه زنش را اینطورمیزند برویم و مانع زدنش شویم ۰ ازبالای کوه که سرازیر شدیم تا اینکه به پای کوه برسیم بیست دقیقه ای طول کشید دراین مدتآنها همچنان کتک کاری میکردند۰صادق ماراشناخته بود ماه بانورا که دیگه براثرضربات وارد شده با چوب کاملان ازپا درآمده بود روی کولش قرارداد وبرد داخل خانه یک لحاف روی او کشید وخودش ازسمت دیگر خانه پا بفرار کذاشت۰ عمو مصیب که سخت خشمگین بود قدری دنبالش دوید وازانجایکه صادق مرد کوه وکمر بود نتوانست به اوبرسد برگشت۰ همراه عمو داخل اطا ق شدیم ماه با نو ریر لحا ف از درد ناله میکرد ودختر کوچکش که فقط پنج سال داشت درکنارمادرنشسته بود۰عموبا خشم ازماه بانو پرسید صادق برای چه ترا ا ینچنین میزد؟ ماه بانو همراه ناله جواب داد نه دایی جان صادق هیچوقت مرا نمیزند من از پشتبام ا فتاده ام ازعمو مصیب اسرار واز ماه بانو انکارهرگز ا قرار به کتک خوردن ازصادق نکرد۰ عمو مصیب ناچاراز دختر پنج ساله که کنار مادرش بود پرشید بابات مادرت راکتک میزد دخترکوچلوهمان جواب مادرش راداد وگفت مامانم از پشتبام افتاد!