خانه ما آنروزحسابی شلوغ وهمه کاری داشتند که انجام دهند ۰همه جا را آ ب وجارو میکردند ،غذا میپختن، بعضی از خانمهای محلی که دوست مادرم شده بودند نیز بخانه ما آ مده تا رسم وروسوم محلی را برای خواستگاری آ ماده وکمک کنند۰ چند سالی بیشتر نبود که ما بمنطقه زریندشت کوچ کرده بودیم۰ما بچه ها خیلی زود توانستیم زبان محلی که گیلکی بود یاد بگیریم اما پدرومادرهمان فارسی صحبت میکردند البته مردم محل هم سعی دراین داشتند با ما بزبان خودمان صحبت کنند تا لهجه فارسی صحبت کردنشان خوب شود ۰پدرم برای خودش در محل شخصیتی بود با پنج اسم دوستان قدیمیش مختارسمنانی صدایش میکردند، مردم محلی او را مختارخواری( گرمساری) چون منطقه گرمسارقبلان خوار ورامین نامیده میشد، در میان مردم اداری مش مختارنامیده میشد،وبعدها دردوره انقلاب به مختار کمونیست معروف شد، بعضیها هم با نام فامیلش با او معامله میکردند مثلان گندم ، کاه، گچ، سیمان ،آهک میخریدند۰مادرم راهمسایه ها ومردم محلی خاله نرگس صدا میکردند ۰ ا ین آ قای خواستگارکه تازه ازخدمت سر بازی برگشته وقتی از جلو خانه ما روی خط راه آهن عبورمیکرده خواهرم را میبیند یکدل نه بلکه صد دل عاشق او میشود۰حالاعموی بزرگش همراه پدرش وچندنفرازافراد فامیل میخواهند بخواستگاری بیایند۰بعدها که دامادم شد با هم کا رهای بسیاری کردیم برای آ وردن هیزم بکوه رفتیم ، با هم بارجه گرفتیم ، برای ساختن ا طاق جدید خشت زدیم ۰وقتی برای هیزم آ وردن ویا بارجه گرفتن بکوه میرفتیم الاغها وبوته های اطراف راه دشمنان فرضی اوبودند۰اوخود را امیر ارسلان رومی پای قلعه سنگبارباران میدید برای رسیدن به فرخ لقا که اسم خواهرمن هم لقا بود با آنها میجنگید ،اشعار حماسی میخواند مثل امیرارسلان رومی که درفیلم زمان سربازی دیده ویا درکتاب خوانده حرکات زیکزاک وجنگی انجام میداد۰ یک روز پدرگفت به الیاس میخوام حقوق بدهم بیاید همراه تو برای خانه جدید خشت بزند۰ من که همرا ه برادرکوچکترم عزت چند روز برای خشت زدن خاک سرند کرده بودم لوازم خشت زنی را تهیه منتظر روز خشت زنی شدم۰باید قبلان خاکرا آ ب میگرفتم تا درگل خاک خشک نماند وخشتها شکننده از کاردرنیایند ۰روزخشتزنی همه چیز آماده بود قرار بر این شد من گل بیاورم کنار دست الیاس واو خشت بزند گلها سفت میشد ومن دوباره مجبوربودم به آ ن آ ب بزنم خلاصه تا غروب دویست عدد خشت زد۰ شب وقتی با پدرم دراین مورد صحبت کردم ناراحت شد وگفت فردا تو میتوانی خشت بزنی والیاس کنار دستت گل بریزد ۰گفتم اینکار را میکنم۰صبح که بمحل رسیدیم به الیاس گفتم ا مروز تو گل بیار من خشت میزنم کمی به غرورش برخورد وگفت نه تو نمیتوانی خشت بزنی وقتی گفتم با بابا صحبت کردم قراربراین شده امروز من خشت بزنم با عصبانیت قبول کرد۰تا غروب چهار صد عدد خشت زدم ا لیاس تلاش بسیار میکرد در پیشرفت کار اختلال ایجاد کند اما بازهم موفق نبود ۰ اما روزخواستگاری همه درخانه ما جمع شده بودند ا ز جمله داماد وخواهربزرگترم که درایستگاه زریندشت زندگی وا زباغ شخصی بنام عزیزی نگهداری میکردند۰عصرمادرم مرا صدا کرد گفت همه ما داریم یک کاری میکنیم تو الان چکار داری میکنی؟ منتظر جوابم نشد گفت دوچرخه بابا ترا بردار بروایتسگاه به خانه خواهرت یک سری بزن و زود برگرد۰ا زخواهرم کلید خانه را گرفتم دوچرخه را از جایش بیرون کشیدم و با تلاش بسیاراز دامنه راه آ هن بالابردم۰هنوزآ نقدرقدم بلند نبود که دوچرخه را کامل سوار شوم ورکاب بزنم ۰نا گفته نماند مسیردوچرخه سواری کنارراه آ هن بسیار باریک بودحدود نیم مترودربعضی قسمتها کمتر که یک طرف آ ن خاکریزراه آهن ،پلها، دره ، کوه ودر طرف دیگر ریل راه آهن۰بارها شاهد زمین خوردن بچه ها وحتی بزرگترها بودم۰راه آهن ازوسط دهگردان عبورمیکرد وخانه اهالی ده دردوطرف آن قرارداشت ۰ در مسیررفتن بالاترازخانه فیلامی سمت پایین متوجه شخم زدن یک تراکتورومردم زیادی که در حال تماشا بودند شدم۰ بعدازسرکشی خانه خواهرم درمسیر برگشت همان نقطه که تراکتور کار میکرد در دامنه خاکریز راه آ هن تعدادی گوسفند در حال چرای علفهای بهاری بودند ۰چوپان که رفته بود کارکردن تراکتوررا تماشا کنداززیرپلی سرش را بیرون آورد ناگهان گوسفندان وحشت کرده یکی ازآ نها پرید جلوی دوچرخه من۰چرخ جلو دوچرخه درست با شکم حیوان تصادف کرد۰گوسفند فرارکرد بسمت دیگری و دو خرخه بالای پل متوقف شد من لرزان ووحشت زده بسمت پل سرازیر شدم۰ا زپل همراه دوچرخه ا م پایین افتادم ۰وقتی چشمم راباز کردم خانه مان در رختخواب بودم ۰گویا مردم تماشاگر تراکتور به کمکم میایند ومرا که بی هوش شده بودم به خانه میبرند۰ برا ثرآ ن حادثه که صورتم بیشترین آسیب رادیده بود یک دندان کاشته شده هنوز مرا درغذا خوردن کمک میکند۰ سا ل ها بعد سر چهار راه مجیده خیابان رسالت تهران دفتری داشتم آ پارتمان طبقه پایین این دفتر دندانپزکی مطب داشت بنام دکتر داودی وا رمنی بود۰ دکتر داودی ومن روزی جلوی این ساختمان در مورد مشکلات واداره آ ن گفتگو میکردیم که او متوجه تیره گی یکی از دندانها یم شد وگفت فردا بیا مطب تا دندانها یت را نگاه کنم ۰ فردا به مطب دکتر داودی رفتم او یک دندان برایم کاشت که هر وقت در آ ینه آ نرا میبینم خاطرش را زنده میکنم به زنده ویا مرده اش درود میفرستم ۰