…پناهندگی وشروع زندگی در سرزمینی که ناشناخته است.

پناهندگی یعنی فرار و تبعیدخود خواسته از سرزمین مادری .یعنی پناه بردن به کشور ودولتی که نه زبانش را می شناسی ونه به آداب ورسوم فرهنگی آن اشنایی داری .باید مثل بچه ای تازه بدنیا آمده که خمیر مایه ای بیش نیست خود را بدست مادر بسپاری تا قدم به قدم آشنا شوی با دنیای جدید.فامیل جمع شده دور وآطراف خانواده من هر کدام با وجود مشکلات خودشان کمکی می کردند .قدرت برادر بزرگم از سفربه آلمان وزندگی خودش دست کشید کنار ما باقی ماند تا در نوشتن زندگی نامه یا همان دفاعیه محکمه پسند در مورد پناهندگی را با هم تنظیم کنیم.داریوش وخانمش آن تلاش داشتند تا آزاده وکاوه را در مدرسه ای که می شناختند که چند دانش آموز ایرانی مشغول تحصیل بودند ثبت نام کنند.شهلا همکاری کرد تا برای پیام در مدرسه ای که پسرش نیما در می خواندجا بگیرد.که این تلاشها هرگز برای من وخانوادهام فراموش شدنی نیست .خدیجه ومن در خانه ماندیم فقط غذا پختیم وهمراه قدرت زندگی نامه تنظیم می کردیم واین کار تا روزی که می خواستیم به همافیس برای معرفی خودمان بعنوان پناهنده برویم ادامه داشت.زندگی نامه یا همان دفاعیه در تاریخ 15.01.1993 آماده ترجمه ودر سه نسخه کپی گردید.ودر همان روز معرفی یک نسخه از آن تحویل همافیس گردید.ضمنا یک نسخه از دفاعیه را به وکیلی که انتخاب کرده بودیم تا در روز دادگاه از ما دفاع کند سپردیم .چند ماهی درآپارتمان یک اطاق خوابه داریوش زندگی مشترک داشتیم که بسیار سخت بود .فضای زندگی برای هشت نفر خیلی کم بود.بیش از یک ماه هم با شهلا ونیما که آنهم آپارتمان یک خوابه بود زندگی کردیم.می دانم برایشان بسیار سخت بود ولی تحمل می کردند.