کت وشلوار

ترک زندگی روستایی وشروع آن در تهران که پایتخت بود تغیرات لازم داشت۰ با آن سرو لباسی که درخت تبریزی پوست می کنی ویا توی کوه ودره ازاین بوته باریجه به آ ن یکی می پری گیوه تخت اتولی که شصت پا برای هوا خوری بیرون آمده وچرم سفت آ ن زخم پشت پا را هرروز صبح تازه میکند وتو با آ ب دهان کمی مرحم می گزاری که نمی توانی به دبیرستان رهنما برای ثبت نام بروی ۰چند روزتا امتحان تجدیدی انشاء وقت داشتم ۰محصول باریجه را فروخته همراه برادرم عزت راهی تهران میشوم۰ با پدرم خدا حافظی کرده و سوا رقطارشدیم۰قطار که سوت حرکت را زد قلب وروحم را به همه جا به پروازدرآ ورد ۰ به تمام نقاط کوهای زریندشت، به نام گور، هلنگدر ، کورچشمه، ورنه، خرگوش دره، چما چم ،اشتمچال، سردره به شبهای ماه رمضان درمسجد ، همراه همکلاسیها برای تماشای تعزیه در ده آ تشان یا مزداران رفتن۰قطار حرکت کرده ومن نمیتوانم روی صندلی بنشینم گاهی از پنچره داخل کوپه وگاهی از پنجره راهرو سرم را بیرون میاورم از روبروی خانه وباغمان میگزرد مادرم برایمان دست تکان میدهد۰ تمام مسیر تا سیمین دشت برایم خاطره انگیزبود۰کمی کنارعزت قرارگرفتم ازتیم ملی فوتبال صحبت می کردیم که یکی از راهرو قطارگفت اینجا ایستگاه بن کوه است من خودم رابه پنجره قطار رساندم بیشتر از چند نفرسواریا پیاده نشدند اما تا چشم کار میکرد زنها ، دختران وپسرهایکه با سبدویا سینی پراز زرد آلو وانجیرنخ کشیده ، شاه توت وخیارطول قطار را بالا پایین میرفتند وبرای پیدا کردن مشتری فریاد میزدند ومشتریانی که تاکمرخم شده با آ نها برای خرید چانه میزدند دیده میشدند۰من جایی دیگر بودم به زخمهایی که براثر زمین خوردن با دوچرخه درسرازیری روبروی پنجره قطار، به شب تا صبح نخوابیدن ازنیش پشه خاکی ، به اولین ترانه ای که با صدای قمرالملوک وزیری ازگرامافن قهوه خانه شنیده ، به جوالهای سنگین پنبه ای وپیاده روی تا امامزاده علی اکبرفکرمیکردم۰قطار حرکت کرد من وجمشید کورهدایت باید به قطارمیرسیدم ولی جا ماندیم۰ناگهان به خودم گفتم نه ایندفعه جا نماندم من که سوارقطارم۰عزت آ مد کنار پنجره وگفت چرا با خودت حرف میزنی؟گفتم یک لحظه نگاه کن زیراین پل جوی آب کوچکی جریان دارد که ازمعدن نمک روان میشود۰گفت آره دیدم چه آب زلالی دارد۰جواب دادم اولین بار که من آنرا دیدم وخیلی تشنه ام بود هردو مشتم را پرآب کردم ونوشیدم فکرمیکنم هروقت غذای شوری بخورم خاطرات این محل برایم زنده میشود۰
قبلان چندبار به تهران رفته بودم ولی این د فعه فرق داشت ۰ازقطاردرایستگاه تهران که پیاده شدیم برادربزرگم منتظرمان بود۰بعدا زسلام واحوالپرسی کمک کرد تا وسا یلمان را برداشتیم واز پله ها بالاآمدیم۰انگاریک کسی به من میگفت دلیل خوب حواست را جمع کن بایدهمه جا را بخاطربسپاری تو بعد ازاین میخواهی درشهر بزرگی مثل تهران زندگی کنی۰ سالون راه آهن، باجه های مختلف فروش بلیط ، زنها ومردها که برای خرید بلیط صف کشیده ، بچه هاییکه در دامان مادرانشان خواب بودند ، رفت وآمد مسافران ومستقبلان دروجودم شوروشوقی ایجاد کرده بود که برادر بزرگم پرسید برنامه امتحان انشاء را گرفتی میدانی کی باید امتحان بدهی ؟جواب دادم پنجشنبه ۰میدان راه آ هن چقدر شلوغ بود۰ تاکسیهای پنجزاری،ا توبوسهای دوطبقه لیلاند، ماشینهای مختلف، مینی بوسهاییکه به سایرنقاط تهران مسافرکشی میکردند وشاگردراننده روی رکاب فریا د میزد شوش بدونبود رفتیم،چرخها ی میوه فروشی کنارگوشه میدان که صدای فریاد فروشنده برای جلب مشتری واینکه چه نوع میوه ای رامیفروشدومجسمه سواربراسب رضا شاه وسط میدان روبروی سا ختمان راه آهن تهران دستش را بلند کرده ومیخواهدبگوید باهمت من چها رگوشه کشورایران ازاین نقطه به هم وصل شده۰سواراتوبوس شدیم قیمت بلیط آن دوزا ر بود۰ شاگرراننده بلیط هارا جمع کرد۰اتوبوس راه ا فتاد۰من سعی داشتم مسیرواسم ایستگاهها را یاد بگیرم که شاگرد راننده گفت چهار راه ا ناری وبرادربزرگم گفت باید پیاده شویم۰شب با پذیرا یی خانم برادرم، بازی با بچه های آنها وصحبتهای گوناگون تا نیمه گذشت وخسته خوابیدم۰
صبح روزبعد برادربزرگم تصمیم گرفت اول برای مطلع شدن ازشرایط ثبت نام به دبیرستان رهنما که یکی از بهترین دبیرستانهای دولتی تهران بود برویم۰ بعدازصبحانه برادربزرگم که خودش معلم بود لباس مرتبی همراه کروا ت پوشیدوقدم زنان تا ا یستگاه اتوبوس رفتیم۰ اتوبوس دوطبقه لیلالند که بنظرم هیولایی آمد درایستگاه ایستاد۰ درب سواروپیاده شدن مسافران یکی بود بلیطمان را به شاگرد راننده که پشتش را به میله وسط درب چسبانده میدهیم ازپله ها بالامیرویم ۰من که هیچوقت خانه ها ، کوچه وخیابان شهررا ازبالا ندیده بودم برایم بسیار جالب امد مخصوصان وقتی ازکنارپادگان باغشاه عبور میکرد دیدن آن همه سربازدرگروهای مختلف که درحال تمرین بودند هیجان انگیز بود۰دقایقی بیشتر نگذشته بود که صدای شاگرد راننده مرا بخود آورد او فریاد میزد چهارراه لشگر، سینما فری، برادرم گفت ایستگاه بعدی پیاده میشویم ۰درکمرکش خیانان منیریه پیاد شده بسمت خیا بان امیریه حرکت کردیم بدبیرستان رهنما رسیدیم۰دربی با چند وردی ، تابلوی بزرگ اسم دبیرستان بالای درب، حیاط گل وگشاد، ساختمان سه طبقه ، درب وردی وسط آن که نام دبیرستان با کاشی کاری آ بی رنگ بنظرم بسیار زیبا بود ، راهروهای طولانی ومیز بزرگ وزیبای رییس دبیرستان مرا که بین هیجان وترس بودم کاملان گیج کرده بود۰من داخل دفتر نزدیک درب ایستادم وبرادرم رفت تا با آ قای رییس صحبت کند ۰بعدازچند لحظه برادرم بمن اشاره کرد وبا هم کنا رمیزدیگری که شخص نشسته پشت آن مسؤل ثبت نام بود رفتیم۰ برادرم شرایط ثبت نام را پرسید وشرایط مرا گفت۰ مسؤل مربوطه گفت کلاس دهم رشته طبیعی فقط یکجا دارم اگرشنبه تاآخروقت مراجعه نکنید ازدست میدهید۰
از دبیرستان که بیرون آمدیم برادرم گفت با ثبت نام دراینجا توخودت را بایدبه دانشگاه برسانی حالاباهم سری به داشگاه تهران میزنیم۰ در خیابان شاهرضا جلوی دانشگاه تهران وقتی از اتوبوس پیاده شدیم مناظرپنجره کتابفروشیها ، دانشجویان دختر وپسری که برای خرید کتاب ،جزوه ، لوازم نوشته ا فزاروثبت نام دردانشگاه آ مده بودند۰ دیدن مجسمه های زن ومردبا لباسهای زنانه وکت وشلوارهای بسیار قشنگ توی پنجره مغازه های لباس فروشی مرا ذوق زده کرده بود۰گاهی خودم را درشیشه تمیز مغازه لباس فروشی میدیدم با آن لباسهای مندرس وسروصورت آفتاب سوخته چقدردلم میخواست جای یکی ازآن مجسمه ها بودم که کت وشلواربسیا زیبا پوشانده شده بود۰ همراه برادرم وارد دا نشگاه شدیم چقدربزرگ بود به همه دانشکده ها مثل هنرهای زیبا ادبیات وعلوم انسانی ،پزشکی، فنی ، اقتصاد رفتیم ۰برادرم با بعضی ازدوستانش صحبت ومرا معرفی کرد۰ هوای گرم تابستانی وعادت نداشتن به شلوغی شهری مثل تهران وشاید دود وسایل نقلیه داشت مرا ازپا درمیاورد که برادرم پیشنهاد رفتن به خانه راکرد۰با خوردن غذا وکمی استراحت عصر بهترشده بودم ۰میدانستم فردا همراه عزت برای خرید کت وشلوار به بازار میرویم۰  
روزی که باید جلدم راعوض کنم وشاید بهتر بگویم روزیکه میخواهم مثل مار پست بیاندازم وباپوست نو زندگی نوی را شروع کنم۰لباسی بخرم که شایسته زندگی درشهرتهران ودبیرستان رهنما باشد با این امیدهمرا ه برا درانم در میدان توپ خانه از اتوبوس پیاده شدم۰برادر بزرگم مارا به خیابان فردوسی هدایت کرد با پشت سر گذاشتن مصافتی به فروشگاه فردوسی که تنها فروشگاه بزرگ ،چند طبقه، که هم آسانسور داشت هم پله برقی رسیدیم ۰برادرم میگفت دراین فروشگاه هرچه ازلباس ، لوازم منزل، نوشه افزار، خواسته باشی میتوان پیدا کنی وبخری۰بعدا زگشت ونگاه به همه چیز ولذت بردن ازبزرگی ، زیبای ، زرق وبرق هرطبقه ازفروشگاه به قسمت فروش کفش رفتیم من وعزت ازکفش کتانی چینی سا قدارکه بین جوانان مد بودخیلی خوشمان آ مد انتخاب کردیم وبرادرم قیمت آنرا به صندوقدارپرداخت فروشگاه راترک کردیم۰همان مسیر را برگشتیم بعد ازگذشتن میدان توپ خانه اول خیابان ناصر خسرو ساختمان قدیمی وتابلوسردرب آ ن با نام دارالفننون مثل گنجی بود ۰برادر بزرگم وقتی توجه زیاد مرا به ساختمان دید گفت این دبیرستان اولین مدرسه علمی ایران میباشد که با همت ودستورامیرکبیرزمان قاجاریه ساخته شده است۰کمی یا یین تردنیا عوض شد مثل میدان راه آهن بود بسیارشلوغ فریادهای مختلف ازهرطرف گوشم را آزار میدادازاتوبوسهای مسافربری بین شهری مثل تی. بی. تی، تاکسی که برای پیدا کردن آخرین مشتری مسیرش ، دستفروشا ن که خورا کی، پوشاکی ، زنجیر، کمربند وجاکلیدی روی دستشان ویاروی چرخ برای پیدا کردن مشتری فریاد میزدند۰ بله بنگاه مسافربری به شهرستانهای مختلف مثل مشهد، گرگان ، کرمانشاه ،اهواز وغیره بود۰این منطقه را پشت سر گذاشیم وبه لباس فروشی رسیدیم۰ داخل یکی ازآ نها شدیم ۰راهروی وسط مغازه برای رفت وآمد یکنفر بود ۰ کت وشلوار، پالتو، شلوارتکی ، کت تکی ازدوطرف محاصره کرده بود۰اگردونفربودند باید پشت سرهم میرفتن ویا کتابی ازکنارهم میتوانستندعبورکنند۰کت وشلواراز سقف ، درب ودیوارمغازه آ ویزان بود ۰جنس ودوخت آ نها چقدربا کت وشلوارهای فروشگاه فردوسی فرق داشت۰با آ ن دوندگی که در کوه ها کرده بعضی ازآنها راا صلان شایسته خودم نمیدانستم۰چند تا مغازه دیگردرناصرخسروداخل شدیم وکت وشلوارهایی رااندازه کردیم۰با دیدن مغازه بستنی فروشی برادربزرگم احساس کرد توی این هوای گرم آ ب دهان ما برای خوردن بستنی خنک را ه افتاده بدون پرسیدن واردآ ن شد۰بستنی را خوردیم بسمت باب همایون رفتیم ۰فکرمیکنم دومین مغازه بود که برای اندازه کردن رفتیم ۰ عزت و من دودست کت وشلوار یک رنک خریدیم۰توسی رنگ شطرنجی وقتی میپوشیدیم انگار که دوقلوهستیم۰روز فراموش نشدنی بود۰